کنکور 95 (طلایی ترین قسمت زندگیم

ساختم برای جذاب ترین قسمت زندگیم همینو بس

گاهی

گاهی چ فک مکنی چ میشود...و حالا نمیدونم بد یا خوب تو خودت تمیم گرفتی این طوری بشه...اما بازم وقتی گذشته رو ورق میزنی ایا تنها فقط تو مقصر بودی یا نه ی جور دیگ یا تو این تصمیمو ب تنهایی گرفتی یا شرایط وادار ب این انتخابت کرد...حال بدیه وقتی نتونی تمییز بدی این دو سابجکتو وقتی میخای مقصرو پیدا کنی باید فقط خودتو سرزنش کنی یا ادم ها و شرایطی ک حاکم بودن...ادم هایی ب جای کمک هر روز تو رو ناامید می کردن نمیدونم گاهی میگم اگ من خواستارش بودم اگ من طالبش بودم نباید کم می اوردم ی حس تشویش عجیبیه بس عجیب...همه ی اینارو گفتم چون میخام بگم این روزا مدرسمون حوزه ی المپیاد المپیادی ک من چقد پیگیریش بودم نمدونم شاید همه چیزش ظاهری بود نمیدونم اما ب خاطرش روزای خوبی از زندگیمو خراب کردم...

و نمیدونم تابستون اصن چ جوری شد تصمیم گرفتم بی خیالش بشم انقد ک حتی ب خودم جازه ندادم همین طوری مرحله اولشو شرکت کنم...فک میکردم فراموش شده اما نه فراموش نشده...شاید ن واقن باهاش زندگی کردم...اما چ میشود کرد ...الان یچیزی خیلی برام ارزش داره ک جوابشو نمیدونم واقن خودم خواستم نرم یا شرایط و عوامل خارجی ؟ شاید خودم تیر نهایی و پرتاب کردم اما این تیر کی بهم داده بود خودم یا؟

اره گذشت گذشت گذشت...ولی سخت گذشت...اما هر طور دیگ نگاش کنی میبینی من تصمیم گرفتم شایدباید مقاومت میکردم...این روزا تو مدر3 عصبی میشم شاید اگ این روزا منم درگیر المپیاد بودم.... ی قولی ب خودم دادم امیدوارم بتونم در اینده هر وقت توانشو پیدا کردم عملیش کنم همین

المپیادو بی خیال شدم چون میترسیدم نکنه بکنکورم اسیب برسونه پس نباید بزارم هیچی هیچی کنکورو نتیجه یکنکورمو ازم بگیره من وا3 شریفی شدن ....

وقتی بی خیال خیلی چیزا شدم وا3 2 سال بعدم باید حواسم جمع باشه ی اشتباه میتونه منو نابود کنه باید مراقب باشم خیلی خدایا نگاهم کن...

امروز یهویی ب یکی از دوستام یجماه یقشنگی گفتم مال تراوشات ذهنی خودم بود

یک عمر این گونه زیستم اما برای رسیدن ب تو ان گونه هم خواهم زیست...ازته قلبم...وا3 رسیدن ب تو...نمیدونم ب چیزی ک الان فک میکنم رسیدم یانه...المپیاد تموم شد و فک کردن ب گذشته و دوران گذشته ی من و ماجراهایی ک در ارتباط با المپیاد بود هیچ فایده ایی نداره...پس عاقل باش مهندس عاقل






[ بازدید : 262 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 29 بهمن 1393 ] [ 19:28 ] [ pariمهندس ] [ ]

...

لحظه هایی توی زندگی وجود دارن ک دیگ خودتم خودتو درک نمیکنی...گاهی میگم چقد این ثانیه ها میتونن قیمتی باشن ...قیمتین چون وا3 رسیدن این لحظه ...و گاهی هم تو هیچ وقت منتظر این لحظه نبودی...

چه ثانیه های عجیبین...میگذرد...وای بر این عمر ک با فعل میگذرد میگذرونه...

خدایا بیشتر از این حقارت و تباهی نه...همین من حقیر شدم در برابر پریسا نه هیچ کس دیگ ...پریسا واسم خیلی مهمه پروردگار من اینو یادت باشه نذار پریسا رو اذیت کنم همین...از خودم خجالت میکشم خودم منو ببخش ببخش پریسا...

بعدا نوشت:ن اینک مرده باشم شایدم خسته م...خدایا من کجام؟ کجای راهیم ک خودم انتخابش کردم؟ دور یا نزدیک؟ غلط یا درست؟ خدایا جواب میخام نمیدونم باید کی ج بده...خب شاید خودم ولی خدا نمیفهمم خدا... خدا میشه باهم جواب بدیم؟ شاید م همهی اتفاقات فقط خواسته بهم بفهمونه ک کجای ماجرا و ق3 ی زندگیم دارم نفس میکشم و چقد کار دارم...نه؟ خدا؟

خدایا مطمن باش منم روز های خوب زندگیمو می سازم با تو می سازم منم خوشبختیو ب دست می ارم..منم حس خوبو تجربه یکنم...منم حس ارامشو تجربه میکنم منم حس موفقیت و می چشم و لمس میکنم و زندگیش میکنم ...منم ی روزی با ارامش نفس میکشم

همهی اینا این روزا جاشون توی زندگیم خالیه...خیلی هم اذیتم میکنه...شاید در لحظه نشون بدم خوبم اما درونم ی چیز دیگ میگ...خدایا مطمنم همهی این اتفاقات کلیدی وا3 من برای رسیدن در خوشبختی یا اصن ی پلی وا3 شوت کردن من تو اغوش اهدافم چقد این طوری خوبه اروم میشم...خدیا اینو بدون یکی این پایینه ک بر حمت تویی ک اون بالاس چشم امید دوخته خدایا امید هیچ کسو نابود کن...خدایا من این پایینم منتظر

منتظر...درد هجران من هم مث درد هجران یعقوب پایان خوشی خوهد داشت...مث چشم های زلخیا





[ بازدید : 307 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 26 بهمن 1393 ] [ 22:35 ] [ pariمهندس ] [ ]

کتابخانه

ینی من امروز میخاستم این شهرو...

صب زود رفتم کتاب خانه هر چی کتابخونه بود بسته بود
هیچی دیگ اومدم خونه مث جنازه خابیدم...همشم مهمون داریم

هیچ غغغغغغغ نکردم نمیدونم ای خدا ...ظهر اگر بشه فقط 2 ساعت حسابان بخونم عالی میشه...

فردام باید...واقن چی بگم همه هدایت شدن ...از دست مهمون از مهمون متنفرم





[ بازدید : 303 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 23 بهمن 1393 ] [ 13:28 ] [ pariمهندس ] [ ]

تشویش

تو هم درگیر تشویشی مث حالی ک من دارم

برای دیدنت امشب تمام سال بیدارم

عااالیه





[ بازدید : 244 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 21 بهمن 1393 ] [ 20:16 ] [ pariمهندس ] [ ]

پوستر

امروز ی پوستر توی تابلو اعلانات مدر3 زدن...

جام قد خالب بود من ...من کجا؟

ی اشتبا میتونه ادمو ب کجا برسونه...

حرفی ندارم





[ بازدید : 247 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 21 بهمن 1393 ] [ 15:58 ] [ pariمهندس ] [ ]