کنکور 95 (طلایی ترین قسمت زندگیم

ساختم برای جذاب ترین قسمت زندگیم همینو بس

آخرین پست

اینم آخرین پست من در تابستون 1393

چقد زود رفت حسی ندارم نه خوش حال نه ناراحت...فقط از ینظر دوس دارم ک اینکه سروسامان پیدا میکنه ساعت خوابم

و اینکه میدونم باید برای امسالم چی کار کنم من باید معدل نهاییم عالی باشه عالی ب معنای واقعی کلمه ...

دیشب تو اتاق داشتم فیزیک دفتر خلا3 نویسی سال سومو میخوندم ک از تو اخبار صدای خبرنگار عزیز مورد علاقه ام اقای حسینی بایو شنیدم گوشمو یکم شل کردم چون گزارشاش اکثرا کنکوریه یکهووو نمیدونم چی شنیدم ک مث قرقی پریدم تو حال بلعههههه دلم درس تشخیص داد جشن ورودی دانشجو های 93 دانشگاه صنعتی شریف با افتخار تایپ میکنم...بووود مامانو بابام تو حال نشسته بودن دفتر دستم بود هیییی باهاش ور میرفتم چشام پر از اب اما نمیخواستم بریزن و تصویر خراااب شد منم چن تا اییییش میش کردم با عصابنیت بابامس ریع درستش کر بیچاره ترسید....با دانشجو ها مصاحبه کرد اقای بای یکی رتبه 7 بود یکی41...ی ردیفم بود ک فقط مازندرانی نشسته بود ایووووووول ب شمالی ها

بعد نشون داد تعصب بچ ها روی رشتشون ک مال جیغ بچ های صنایع ب افتخار رشتشون...

و بعدم چن تا اقا پسر ک داشتن معادله حل میکردن اقای بای گفت الان این جا یکی از پسرا گفت ادم باید از وقتش استفاده کنه...بله این طوری شریفی شدن ایووول

بعدم با نفر 1 کنکور ریاضی ک میگفت استرس دارم اقای بای گفت کنکورو استرس ایشون جواب دادن یعنی خانوم یاسمن سعیدی فرمودند انتظارات زیاده بله درسته انتظار ...

و اقا پسری ک خاطرشو تعریف میکر میگفت توی مترو اعلام میکنن دانشگاه صنعتی شریف منم اینورو نگا میکنمو وبا افتخار پیاده میشم...اره افتخار داره خیلی

گزارش تموم شد و ی سری اعداد و ارقام در مورد دانشگاه شریف مثلا اینکه12 هزار دانشجو داره و رتبش تو کشور 1 و تو جهان 250اگ اشتبا نکنم13 تا دانشکده هم داره

ومن در حین رفتن با اتاق با چشی پر از اشک و دلی و لرزان مامانم گفت ایشالا 2سال دیگ اون جا دنبالت میگردیم

رفتم تو اتاق زدم زیر گریه و ی چیزایی گفتتم و خودمو جمع جور کردم ولی داشتم خفه میشدم...

.

.

.

اما تابستون تموم نمیتونم برچسب خوب یا بد بزنم چون پره از فرصت های بر باد رفته ولی بازم شکر...

خدایا مث همیشه ب خودت پناه اوردم خدایا کمکم کن تورو ب بزرگیت قسم 3شنب اول مهر تا اخرش بتونم پای قول و حرفام بمونم خدایا من 2 ساله ک دارم بد قول میشم قبول دارم مقصر اول و اخرش خودم بود اینو منکرش نیستم...ولی بازم کمکم کن راه درستو نشونم بده کمکم کن جا نزنم 2 سال باید برای اینک برسم برای اینک منمجزو ورودی های 95 شریف باشم باید بیشتر از ماورای تصورمم تلاش کنم...فقط شرمندم نکن دستمو بگیر...پاییز اوایلش خستم میکنه فقط کافیه بهش عادت کنم عاشقش میشم...کمکم کن خداااا کمکم کن بی تو هیچم...شروع خوبی داشته باشم تابستان رفت در موردش خیلی حرفام دارم اما بی خیالش میشم و بچاییزت فک میکنم

این چن روز خوندم ولی راضی نیستم امروزم کلا نخوندم معتقدم حسش نبود...منگم مطمن تا 1 مهر همه چی خوب میشه من امسال دیگ از اون مسخره بازی ها و بی دقتی هاو شلختگی نوشتن هاو مزخرف بازی سر بعضی از کلاسا خبری نیس من ارومم و استرس ندارم وقتی قراره سوال حل کنم...من ارومم و باید خودمو مدیریت کنم من ااینده و اتیمو میسازم ان گونه ک دوس دارم چون ایمان دارم خدا با منه و یقین دارم لیاقتشو کسب میکنم

فقط تو بااااااااش...زحمات این تابستون واقعا اندک بود ولی همینشم ب باد نره امیدوارم همین مقدار کم هم درس خونده باشم...

خدایا با من باش با همه...

پست بعدی من در پاییز 93 ایشالا یعنی پس فردا





[ بازدید : 624 ] [ امتیاز : 2 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 30 شهريور 1393 ] [ 23:33 ] [ pariمهندس ] [ ]

نه گفتن

گاهی نه بگی خوبه کاش انقد رودربایستی نداشتم

الان یکی از فامیلامون ک مهمون خونمون گفت باید برام تایپ کنی نمیدونم کیا باینا گفتن مثلا من سرعتم خوبه ک متوسطه ...مجبور شدم نز دیک 1 ساعت بیشترم تایپ کنم با دنگ و فنگ خاص خودش قرار بود فیزیکمو بخونم ...خوبه پری خانوم دبه نکن برو سرش هر چقدر میتونی بخون

ما رفتیم بده شماها این طور نباشید از این به بعد سعی خودمو میکنم.





[ بازدید : 326 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 28 شهريور 1393 ] [ 22:16 ] [ pariمهندس ] [ ]

برنامه خندوانه

وقتی پرم از اه وقتی پرم از درد

وقتی فک میکنم نزدیکای...

.

.

.ممنونم ازت اقای رامبد جوان برای برنامه ایی ک ساختید اینجا مینویسم چون جایی دیگه ایی برای تشکر پیدا نکردم برنامتون شاید تنها چیزی باشه ک مجبورم نمیکنه بخندم خودم خندم میگیره برای خنده هاتون

این بار من میگم خداحفظتون کنه

دلتون همیشه خندوانه ایی باشه...برنامه ایی ک از این ب بعد باید وقتمو با ساعتش هماهنگ کنم هیچ چیز مث امشب نمیتونست منو ب خنده بیاره...تبریکککککک برای دیپلم افتخارتون لیاقتشو دارید شما اینده یبهتری از پیشکسوتان سینما خواهید داشت شک نکنید لیاقتشو دارید ب امید موفقیت شما اقای جوان...(من با فامیلیتون خخخخ حال میکنم)

بخندید ک با خنده ی شما خونه ی ما هم...





[ بازدید : 381 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 27 شهريور 1393 ] [ 0:45 ] [ pariمهندس ] [ ]

تسلیم شدم

عملیش نکردم و من تسلیم شدم(چرا متن پرید خدایا ینی چی)ی دور نوشتم پرید ترسیدم بدجور ترسیدم

از خودم متنفرم بده میدونم...برناممو عملی نکردم فردا دوباره مهمونی (جشن تولد) کاشششششش

.

.

.

ی تماس تلفنی مرور خاطرات یک سال پیش اتفاق هایی ک فک میکردم فراموششون کردم اما نکردم

من دارم در برابر چی تسلیم میشم؟(مربوط ب ماجرای المپیادم)

خدایا برای تمام حرکات های امروزم شرمنده میدونم مسخرس ک هر غغغغغغغغغغغغغغغغ دلم میخواد میکنم اخرشم میگم شرمنده ولی خدایا همین جا میگم میدونم n بار گفتم خدایا ی فرصت وا3 جبران تمامی حماقت های پستم...خدایا اگ دوباره انجام دادم خودم میگم تورو ب بزرگیت قسم نرسم زلیل شم یبدبخت یخاک بر سر واقعی شم اگ عملیش نکردم فقط این بار فقط تورو ب رحمان بودنت فقط این بار خدایا فقط خدایا

درس شم ...تا اول مهر تموم شن ...خدایا امسال متفاوت باشم از نوع مثبتش

کاش عقل الانو دوسال پیش داشتم خدایا کمکم کن الان از این عقلم استفاده کنم خدایا کمکم کن ایندهرو قشنگ بسازم خدایا دلگیر نشو میدونم بد قولم اما خدایا فقط این بار

خواب دیشب میدونم بی ربط بود میخواستی منو امتحان کنی شرمندم ک موفق نشدم بیشتر از این نشم خدایا...خدایا میدونم از هر طریقی منو حال کردی اما من خررررررررر...

خدایا خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

شرمندم خدایا بگو فرصتی بهت میدم ...همین







[ بازدید : 393 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 26 شهريور 1393 ] [ 22:29 ] [ pariمهندس ] [ ]

ادامه دارد ماجرای سرما خوردگی

دیروز نتونستم بخونم از بس این سرما خوردگی ...ی جورایی تسلیمش شدم

اما امروز نمیزارم تسلیمم کنه دوباره

میخونم چی میخونم اهااااا...شیمی سال3 جزوه ی دبیر محترم-متن فیزیک سال دو تموم با 30 یا 50سوال تست-بعددفتر خلا3 نویس فیزیک سال 3-با سوالای شیمی سال 3 مبتکران هر چقدر بتونم

کمه با توجه به توان مریضیم

دیشب نمیشد بخوابم همش پیچ خوردم و فک میکردم باهدافم طبق روال اما نمیدونم چرا یخواب دیگ دیدم خواب بامزه ایی بود خواب دیدم عروسیه اقای احسان علیخانی(مجری ماه عسل)مام همراه خونواده دعوت بودیم عروسیه یجوری بود پرسیدم تو خواب گفتم چرا مهمون ندارن چرا پدرو مادر عروس و دوماد نیستن میگفتن چون ایشون ی فرد مشهوریه خواستن تابلو نشه حالا دیگ من نمیدونم چ ربطی بپدرو مادرشون داشت...خلا3 تو خواب پیگیر ماجرا بودم ی جوری بود موندم هدف من چ ربطی ب این خواب داشت فک کنم ب خاطر قرصایی ک خورده بودم چرت و پرت دیدم ...بابام میگفت این قرصارو بخوری خوابت خوش میشه ی چیزی میدونست البت خوش نبود ولی باحال بود تو واقعیت عمو عسلیو ندیدیم تو خواب رویتشون کردیم...عینک افتابیم زده بود...اصن خواب نبود کابوس بود

با اجازه من برم دیگ





[ بازدید : 357 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 26 شهريور 1393 ] [ 15:55 ] [ pariمهندس ] [ ]