کنکور 95 (طلایی ترین قسمت زندگیم

ساختم برای جذاب ترین قسمت زندگیم همینو بس

دوست داشتن مقدس است بدون قید و شرط

وقتی اومدم تایپ کردم خدافظ تا 24 تیر 95 فکر نمی کردم این طوری شوک شم...اگ بخام حال خودمو بگم هومن احمق سابق و بیشتر نمیدونم دارم با کی لج می کنم؟اصن لج کردم؟

اما امروز نمی خام در مورد خودم بگم امروز اگ خاستم بیم این جا تایپ کنم ک تا یادم نره دوست داشتن مقدس است سن و سال نم یشناسد رابطه ی خونی نمی خاهد مهم محبت است...

امروز خاستم بیام این جا بگم ک زندگی کوتاه است کوته تر از انچ ک ب ان می اندیشیدم...زندگی ب یک بشکن بند است و بس...

اومدم بگم تا یادم نره گاهی می رسد ک دیگر جبران کردن سخت است اومدم تا بگم تو هم اسیر دوست داشتن می شوی و سعی نکن خودت را بی احساس و تک بعدی نشون بدی و همه از تو توقع سنگ داشته باشن نه یک انسان

اما شوک امروز من....بعد یک ماه کلاس داشتن با اقای ب.ق البت امروز برای دیفرانسیل نرفتم 2تا دیگ از بروبچ بودن برای ی مبحث دیگ رفتیم ک هر 3تاموم مشکل داشتیم خلا3رفتیم تو گلاس یکی از بچ ها نیومده بو منتظر شدیم تا اون بیاد منم مث همیشه سو استفاده کردم و سوال دیفرانسیل برده بودم برای استاد ک حلش کنه برام ابهام هامو...خود کارو بهش دادم یهو گف دیگ نمی تونم خودکار دست بگیرم فک کردم شوخیه ولی بعد چن دقیقه فهمیدم حقیقته یک واقعیت بد و زشت حرفای دکترشو گف نمیخام تایپ کنم اذیتم می کنه اون لحظه انگار با ی پتکی زدن تو سرم اگ دوستم نبود واقن خخخ احتمال داشت ری اکشن های نشون بدم...قبلا ها وقتی خودم فقط برای دیفرانسیل می رفتم ی بار برگشت گف خیلی درد کشیدم فک کرد برای من نمی تونه این جمله انقدر مهم باشه و بازم اون لحظه از تهی سرشا ر شدم...

امروزم همین طور اون اگ اون حرفارو امروز زد حرف دکترش خب فک نمکنه ک می تونه مارو ناراحت کنه شاید در حد یک اه اون دو تارو نمیدونم ولی من ...

وقتی سوالو برام حل کرد من دیگ اون جا نبودم و الکی می گفتم بله و لی حواسم اصن جمع نبود چگونه جمع باشه ...

بعد اون دستشو گذاشت روی میز لرزش داشت انگار بهش گفتم می لرزه اره؟گف نمیدونم دخترم...می شد غمشو حس کرد...

بعد اون من هی تن تن اقای ب.ق برید فلان شهر فلان دکتر ...گف همین کارو می کنم مدارکمو جمع می کنم میرم ی جای خوب

...برگشت گف نمیدونم این دیگ قراره چ فیلمی سرم دراره...مگ باید سنگ بودو بی تفاوت شایدم سنگ هم...

و وقتی درس ددانو شروع کرد بعد هر صفحه ک از جزوه می خوندیم تاکید می کرد خودتونو اذیت نکنید ارزش نداره ...می دونستم مخاطبش منم هر چند وانمود می کرد ک من با 3تا تونم ولی وقتی نگام می کرد می شد فهمید...و از این حرفا و گفت وقتی میفهمید ک دیگ نمیشه جبران کرد...

بعد کلاس هنگ متلق سخته ببینی اسطوره زندگیت خوب زندگیت بازم قراره درد بکشه...برام مهم نیست اون فقط دبیرته و توم در حد ی دبیر دوسش داشته باش نه فراتر ولی من فراتر دوسش دارم چون خوب بوده برام یادم نمیره اولین کسی ک از چشام می خوند حال و احوالم خیلی چیزای منو کشف کرد...نمی تونم نادیده بگیرم وقتی مریض بودم ب بابام زنگ زد نمی تونم نادیده بگیرم یک ماه ک ندیدمش از دوستام سراغمو گرفته نمی تونم این همه خوبیو برای ی جمله ایی ک بهم گف فراموشش کنم...من خودمو سرزنش می کردم ک نباید انقدر دبیرتو بپرستی اما الان...

نمی دونم این چ قانونیه ک نمیشه بعضی از احساساتو دوس داشتن هارو گف پریسایی ک خخخ اهل اظهار احساسات نیس الان میخاد بگه ولی قانون هایی ک گذشتگان وضع کرده نمیزاره...چرا چون اون مرده تو دختر چرا چون اون از تو 20سال بزرگتره و شاید منظور دیگ ایی برداشت باشه واقن چ منظوری ...کسی ک مث پدرم من میمونه و اون یک لحظه کلمه دخترم از زبونش نمیفته من می تونم چ منظوری داشته باشم وقتی من امروز چنان حالم گرفت اگر پدر خودمم بود همین شکلی م شدم من پریسای ساده چ منظوری می تونم داشته باشه وقتی مث ی بت می پرستمش و دوسش دارم...

من این قانون هلی مسخره رو دوس ندارم متنفرم زندگی ک ب ی نفس بنده چرا باید انقدر قانون های وحشتناکی داشته باشه ک مال نسل های گذشته منه و من اعتقادی ندارم...چرا نمیشه من بگم اقای ب.ق مث پدرم برام عزیزی این کجاش بی قانونیه عجیبه ما ادم ها همیشه تنگنا و اظطرار رو ب ازادی ترجیح می دیم...وهیشه شعار تک تک مون اینه م ازادی میخایم ازادی فقط حجا ب تو نیس فکر تو نیس ازادی احساسات توه...

امروز منم ب درد فکم فک می کردم امروز خخخ درد میکنه هر موقه بغض می کنم یا فشاری مث امروز دردش اوج میگیره ...فک کردم منم باهاش هم دردم منم نمی تونم جبران کنم بدی ک در حق خودم کردم دارم میکنم...خدا میشه منم ی روزی بازم بستنی دایتی بخورم یا اون بستنی مخصوص اون کافی شاپه چقدر خوشمزس...میشه تخمه بشکنم پسته بخورم ته دیگو بگو خدا...بلال اخخخخ بلال تابستون تو همدان تو گنجنامه همه بلا ل خوردن من نخوردم و مادرمم ب خاطر من نخورد اونا بلا ل خوردن و من بغضمو...اخرین باری ک بلالو خوردم پارسال همون اوایل ک مشکل فکم برام پیش اومد...وقتی از مطب دکتر اومدم تو همون کوچ بلا میفروختن رفتم گرفتم خخخ اذیت شدم و اصن بهم نچسبید بب خودم گفتم این بلالو میخورم تا ب خودم اثبات کنم شوخیه همش...اما بعد خوردن ب این نتیج دیگ نخورم...

امروز فهمیدم گاهی روح ما ادم هل بهم وصله ما ادم ها بهم متصلیم مهم نیست چ نسبتی بینمون باشه مهم اینه بینموم محبت و دوس داشتن باشه...

امروز اقای ب.ق ب یکی از دوستام گف نمیگم این شبیه خودمه ...لبخندی زدم از شدت ذوق ولی من میخام...

الان این ب ذهنم رسید اگ ی روزی واقن در حد عمل نه حرف مجبور بشم بین شریف و فکمو درداش انتخاب کنم انتخاب من کدومه؟سلامتی بدون هدف یا هدف بدون بدنی و جسمی سالم...

و باز هم تا 24 تیر 95 فک نمی کردم ی خبر بتونه انقدر روم تاثیر بزاره...







[ بازدید : 196 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 29 بهمن 1394 ] [ 21:02 ] [ pariمهندس ] [ ]