کنکور 95 (طلایی ترین قسمت زندگیم

ساختم برای جذاب ترین قسمت زندگیم همینو بس

خوش بختی

خوش بختی ینی حس قشنگ من خدایا شکرت بقیشم میشه ریف کنی خودت؟ اون موردم میشه اکیش کن خدا ینی من چاکرم واییییییییییی چ خوبه...

بعدا نوشت ساعت 9.55:و من الان از حس خوب نمیتونم شام بخورم شکرت خدا دل خوشی من همینه نخند بهم خدا بقیش چاکریم


ادامه مطلب ...



[ بازدید : 249 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 31 خرداد 1394 ] [ 21:45 ] [ pariمهندس ] [ ]

علافی

این روزا علافم بمعنای واقعی در انتظار جواب...حوصله هیچیو جز هدفمو ندارم عصبی م...از این گوشهب این گوشه میفتم از همه ناراضیم از خودمم فک میکردم بعد امتحانا میرم سفر حالم خوب میشه و ی حالی بدن میدمو و ...اما نشد و الان خسته ام خلی خلم دیگه خل

خدایا مسافرت نرفتم الانم جز اون چیزی ک خودت میدونی میتونه انقد خوش حالم کنه ک نگو میتونه انقد بهم انرژی بده ک همه یبدی هارو فراموش کنم ...خدا چی میشه کجای دنیا خراب میشه ک اگ این اتفاق نیفته خدا کمکم کن این بار دعایم را هیییییی خدا...روزه ام نمیتونم بگیرم اینم ی طرف

خدا جوابو ندادی چی شد اون اتفاق خوبه میشه بیفته هییییی خدا باشه یادت باشه منم دلی دارم یادت باشه منم ادم یادت باشه خیلی چیزا خودت کمکم کن این روزا ینی یکی از این روزا اون خبر خوبه رو بهم ببخش

2تیر شروع میکنم دیروز رفتم شرایط ثبت نامو بگیرم سرشار از بغض

حالا بماند انقد خلن هنوز برنامه راهبردی نیومده بود منم فلن وامیسم تا مدارکم کامل بشه میرم واسه ثبت نام خدا کمکم کن تورو ب درگاهت خوش حالم کن خدا ای خدا جونم شکرت خدا کمکم کن تورو ب





[ بازدید : 185 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 31 خرداد 1394 ] [ 10:15 ] [ pariمهندس ] [ ]

دیالوگ هایم برای نفسم

فردا هم میان ب سمتت زشت و زیبا از همه رنگ ...

منم جز اون رنگام ولی دستانم ؟ دستانم خالیست؟ چرا از تو میپرسم این سوالیست ک من باید جواب بدم جوابشو نمیدونم فقط میدونم تلاشمو کردم خدایا نمیخام با نارضایتی چیزیو بهم بدی میخام عاشقانه بهم لطف کنی ولی خدا فقط هوای دل منو داشته باش و جواب سوالمو قاطع نمی تونم بگم از اینک قاطع نمیتونم بگم میخام مغزمو بکوبم ب دیوار چن ساعت قبل رسما داشتم میمردم ی حال خراب ک خودم از خودم ترسیدم تو اون لحظه ایی ک مامان داش ب بابا و خاهرم زنگ میزد کجایید بیاید داره ...من فقط ب فکر خودت میدونی ک وقتی سرمو روی شیر اب گذاشتمو تمام وجودم داش میلرزید لرزشی عجیب من ب تو فک میکردم خدایا ...وقتی یک ماه قبل دکتر اون چیزو بگم گف من زدم زیر گریه و برگشتم گفتم ب دکتر بگو توی این یک سال اتفاقی نمیفته هرچن ک بعد ها تشخیصش اشتبا بود ولی من اون لحظه ک نمیدونستم...وقتی اسم درد فکمو گذاشتم هدیه ب خاطر خودشیرینی نبود چون من با این درد ی حسی دارم حس شریفی و دوسش دارم شعار نیس خدا خودت ک الگوی تمام عاشقایی حالمو خوب میفهمی و حالا فردا سر اغاز ماهی هستش ک من خیلی دوسش دارم همیشه خودمو نزدیک با تو دیدم ولی توی این ماه این حس متفاوته...خدا اینارو نگفتم ک بهت مدرک نشون بدمو حکم بدم ک باید انجامش بدی ن تو خودت صاحب اختیار و تصمیمی فقط میخام بگم همینی ک الان توی دلم گفتم...و فردا ب خاطر حالم نمیتونم روزه بگیرم شاید این حالو دادی تا نیام پیشت؟ حتی اگ این طوری باشه ک نیس با تمام قدرت و وتوانی ک داره نمی تونی منو از درگاهت بیرون کنی از در برم ازپنجره میام از پنجره ن از لوله بخاری خلا3 نمیرم من مال توم هر چن منو نخای ...خدا جونم توان پذیرش بده دلم راضی نبود این جمله رو تایپ کنم اما کردم...

قوربونت برم الان از ناحیه ی فکم ی درد عجیب و دوس داشتنی حس می کنم عاغه یکی از راه های ار تباطی من و تو همین دردس ببخشید درد نه هدیه ...پس همین هدیه ی یهویی ک اومد نشونس ن من لامتم غلام حلقه ب گوش





[ بازدید : 196 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 28 خرداد 1394 ] [ 0:45 ] [ pariمهندس ] [ ]

دیروز

دیروز با دوستم رفتیم بیرون

اول رفتیم سینما فیلمش حالا نمیگم اسمشو ولی وسطاش فک کنم ی چرت زدم دوستمم تن تن میگف پاشو بریم منم میگفتم بشین بابا پول دادیم ینی ی طوری بود دعا دعا می کردیم تموم شه وقتی تموم شد بسی خوش حال شدیم...البت موضوعش خوب بود ولی یکم زیادی کشش دادن ی جاهایی با یکی از شخصیت ها همزاد پنداری کردم ینی کل اون 2 ساعت فقط 30 ثانیه ی اخرش قشنگ بود اون دیالوگ قشنگ ک وصف حال من بود...بعدش رفتیم فست فود خوردیم حالا قبلش بماند با چ ماجرایی رفتیم دو ساعت فک کردیم الان بریم بد نباشه خوب بود حرفای خوبی گفته شد و دوستم ی خبر خوبی در مورد خودش بهم داد خداروشکر اوضاش داره خوب میشه خیلی واسش خوش حال شدم ایشالا بترکونه

دیشبم رفتم خونه مادربزرگم خابیدم انقد خوردم دارم تن تن میگف تو هیچیت نیست بعد یهو میگف پری راحت خمیازه میکشی من بله...(مجبور شدم دروغ بگم اخه طفلی ناراحت میشد الانشم کلی غ3 میخوره...)

من تصمیم گرفتم فلن فک نکنم میگم خوبه تصمیم گرفتم ب هیچی فک نکنم ک این طوری فکرم اون وراس اگ قصد فک کردن داشتم چ طوری بود؟

خب با اجازه شوما





[ بازدید : 202 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 27 خرداد 1394 ] [ 17:05 ] [ pariمهندس ] [ ]

اینم 26 خرداد 94...چقد دلم برای این جا تنگ شده بود تن تن ب خودم یاد اوری می کردم اومدم چی بگم ولی همش پرید

از امتحانا بگم من همه ی زحمت خودمو کشیدم دیگ نمیدونم و الانم حالم شبیه ادمی هستش ک تو برزخه و تو ی همین حس و حالم خودمو بهش سپردمو و توکل کردم ...بذارید جز ب جز بگم:

ما مدرسمون ی هفته زودتر تعطیل کردن توی اون یک هفته من میرفتم ی جایی دیگ بیرون خونه درس میخوندم و بعد چن رور ی دختر کنکوریم میومد پیشم تجربی بود خوب بود با هم میخوندیمو حس زندگی خوابگاهی داشتیم ب قول خودش...غذامونو میاوردن میخوردیم میشتستیم تمیزز میکردیم نوبتی میخابیدیمو و اون یکی بیدارمیموند و راس ساعت مشخص دیگریو بیدار میکرد دلم تنگ شد امیدوارم امسال پزشکی قبول شه امین...و از خاطراتمون توی تایم استراحت میگفتیم چقد خندیدمو و یجایی هم ی بغض خاموش

شب امتحانا کلا نمیتونستم بخابم ادبیاتو 6 صب تموم کردم و 40 دیقه خابیدم اونم خابم برد و از کمبود اکسیژن ک زیر تخت بودم بیدار شدم...هندسه 40 دیقه جبر فک کنم نیم ساعت بقیشم زیر 2 یا 3 ساعت بود و روی تخت دارزکش افتاده بودمو همش فک میکردم و کلا خاب راحتی نداشتم...

خیلی تلاش کردم و چیز های خوبی هم اتفاق افتاد بهت سپردم

دلم برای دبیر فیزیکم خخ تنگه چقد دوسش دارم منی ک ازش چقد متنفر بودم ولی حالا روزی ک فهمیدم واقن میره تو مدرسه گریه کردم من تازه بهش عادت کرده بودمو و کشفش کرده بودم ک چ ادمیه...

این بار خدا خودت خوب میدونی هیییی خدا شکرت

چقد زود گذشت ولی بر خلاف خخخ ها خوش حال نیستم ک تموم شد

و دیگ باید کم کم شروع کنیم برای کنکور 95 بامید خدا هفته یدیگ استارتشو خاهم زد من زانو نمیزنم حتی اگ همه یمردم روی زانو هایشان راه بروند...

عصر با یکی از دوستام میرم بیرون کاش حال دلم خوب بود...خدا ؟ خودت ک راز دلی





[ بازدید : 201 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 26 خرداد 1394 ] [ 10:28 ] [ pariمهندس ] [ ]