اینم 26 خرداد 94...چقد دلم برای این جا تنگ شده بود تن تن ب خودم یاد اوری می کردم اومدم چی بگم ولی همش پرید
از امتحانا بگم من همه ی زحمت خودمو کشیدم دیگ نمیدونم و الانم حالم شبیه ادمی هستش ک تو برزخه و تو ی همین حس و حالم خودمو بهش سپردمو و توکل کردم ...بذارید جز ب جز بگم:
ما مدرسمون ی هفته زودتر تعطیل کردن توی اون یک هفته من میرفتم ی جایی دیگ بیرون خونه درس میخوندم و بعد چن رور ی دختر کنکوریم میومد پیشم تجربی بود خوب بود با هم میخوندیمو حس زندگی خوابگاهی داشتیم ب قول خودش...غذامونو میاوردن میخوردیم میشتستیم تمیزز میکردیم نوبتی میخابیدیمو و اون یکی بیدارمیموند و راس ساعت مشخص دیگریو بیدار میکرد دلم تنگ شد امیدوارم امسال پزشکی قبول شه امین...و از خاطراتمون توی تایم استراحت میگفتیم چقد خندیدمو و یجایی هم ی بغض خاموش
شب امتحانا کلا نمیتونستم بخابم ادبیاتو 6 صب تموم کردم و 40 دیقه خابیدم اونم خابم برد و از کمبود اکسیژن ک زیر تخت بودم بیدار شدم...هندسه 40 دیقه جبر فک کنم نیم ساعت بقیشم زیر 2 یا 3 ساعت بود و روی تخت دارزکش افتاده بودمو همش فک میکردم و کلا خاب راحتی نداشتم...
خیلی تلاش کردم و چیز های خوبی هم اتفاق افتاد بهت سپردم
دلم برای دبیر فیزیکم خخ تنگه چقد دوسش دارم منی ک ازش چقد متنفر بودم ولی حالا روزی ک فهمیدم واقن میره تو مدرسه گریه کردم من تازه بهش عادت کرده بودمو و کشفش کرده بودم ک چ ادمیه...
این بار خدا خودت خوب میدونی هیییی خدا شکرت
چقد زود گذشت ولی بر خلاف خخخ ها خوش حال نیستم ک تموم شد
و دیگ باید کم کم شروع کنیم برای کنکور 95 بامید خدا هفته یدیگ استارتشو خاهم زد من زانو نمیزنم حتی اگ همه یمردم روی زانو هایشان راه بروند...
عصر با یکی از دوستام میرم بیرون کاش حال دلم خوب بود...خدا ؟ خودت ک راز دلی
[ بازدید : 201 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]