کنکور 95 (طلایی ترین قسمت زندگیم

ساختم برای جذاب ترین قسمت زندگیم همینو بس

ساعاتی قبل ازمون

فردا ازمون دارم چقدر استرس دارم

میگن تراز 9ب بالاش خیلی خوبه تا 10هزار ،10هزار ب بالام عالیه...

فک کنم اون 9تا10مث 7000قلم باشع...

نمی دونم خدا کنه 10بشم...چقدر استرس دارم..البت از این بابت خخخ خوش حالم چیزی ک اگ ...

80درصدو رسیدم بخونم و مرور اوناییم ک نرسیدم البت خخخ زیاد نیس و میشه تو ازمون دیگ جبران کرد چون بازم میاد...الان فقط مونده فردا خوب بدم ی انرژی بگیرم اون 20درصدم جبران میکنم...خدا بد جوری ب ی انرژی ب ی حال خوب نیاز دارم...خخخخ وقته ی حال خوبو زندگی نکردم...می دونم خدا کم گذاشتم با دید انصاف بنگریم خدا من نسبت ب 95خخخ پیشرفت کردم قول میدم همین جا نامرد و بی معرفتم اگ تا ازمون بعدش ینی 5اذر نواقصمو جبران نکنم...ووییی خدا چقد خوبع ی انرژی ی نیروی مثبت خدا نیاز دارم فراتر از همیشع...خدا دیگ یکم سخته اگ بازم خودمو پمپاژ کنم...خدا ی نیروی محرکم کنارش باشع التماس...خدا در تمامیت نبودم خودتم می دونی دلیلشو می دونم واقن بهونس اما خدا من ی ادمم من ی جایی نمی تونم دیگ قوی باشم...خدا اون افکار خخ مزاحمم شدن الان دیگ ب فضل خودت نابود شده پس دیگ دلیلی بدای شل کردن نداره...پس خدا فردا ی بار دیگ بهم اعتماد کن مث 96مث اون جوابی ک اومد از طرف ...

خدا لطفا...دیگ قرارم نیس با خاهر برم امیر کبیر هر چند دلم میخاست برم اما همش نگران درسا بودم حالا ک رفتن من ب طور طبیعی کنسل شده دلیلی برای وسوسه شدنم نیس ک برم یا نع...پس دیگ خدا می تونم در تمامیت باشم خدا از تابستون 94منتظر این حال خوبم میشه فردا بهم ببخشی؟؟بهش محتاجم محتاجم...خدا از 94ک شدمنده خودمم تو مامان بابا اون جفت خاهر...خدا فردا سراغازی باشع برای شروع ی حال خوب ...خدا لطفا همین...فقط فردارو بهم اعتماد کن ب عزیزی خودت ب عزیزی هدفم روی همه ی حرفام میمونم اگ نموندم خدا 95رو تکرار کن...باور کن من جدی می گم اگ بد عهدی کردم ازم انتقام بگیر و نبخش...فقط تو ی بار دیگ اعتماد کن...

پناه اخر من باش شده رویات همه چیزم...

ی باور تو جهان من با احساس تو درگیره ب عمق باورم میرم چقد حست نفس گیره..

نمی خوام دل بسوزونه کسی از بین ادما تو ناجیم نباشی همون بهتر ک بشم تنها...

توی این دنیای بی رحمی نذار کم شم از اغوشت...رب مهربانم...

تموم توبه هایی ک شکستم مونده تو یادم ی پرسش تو ی ذهنم هس ی اد م میشه این ا دم... خدا اگ بد سدم میتونم خوب بشم..خدا اگ شب نبود اون وقت روز بی معنی بود اگ شیطان نبود اون وقت من ادم هیچ وقت قدر بودنتو نمی فهمیدم...اگ ترس نبود من پریسا معنای امیدو نمی فهمیدم...اگ شکست نبود من پریسا برنده شدنو انتخاب نمی کردم...

پس اگ بد شدنی نبود هر گز تصمیم نمی گرفتم ک خوب بمونم و خوب بشم...

خدا بد شدنو زندگی کردم بسته میخام عالی زندگی کنم فقط ی نیرو محرک رب مهربان...

نذا ر کم شم از اغوشت...اخع اگ تو پناهم نشی دیگ برای من چ اهمیتی داره کی قراره ازم حمایت کنه...اگ تو ازم راضی نباشی چ اهمیت داره ک کی ازم راضیه...عاغه چرا انقد عشقت بی مرزه...هر چند همه ی توبه های شکستمو یادمه اما این بار انگاری همه چیز فرق داره..فقط ی بار دیگ ب بندهی سیاه سفیدت اعتماد کن ...همین...قول میدم ب عریزی خودت ک پشیمون نشی این بار قول میدم ک بهم افتخار کنی فقط ی بار دیگ ...محتاجم محتاج...

خدا دیگ نمیخام عکساشو سیو کنم یا...میخام مال من شه میخام بهش برسم بت همه ی وجود فقط ی بار دیگ فقط...





[ بازدید : 184 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 14 آبان 1395 ] [ 1:38 ] [ pariمهندس ] [ ]

کلی حرفو ورود ممنوع

این مدت کلی حرف داشتم ولی ورودم ب پنل ممنوع بود ینی اوابلاگ عزیز مشغول تغییرات بود و انقد چک میکردم ک نگو ی بار دیگ از این مسخره بازی ها در بیار ...😐حالا درم بیاری نمی تونم وبمو دیلیت کنم چون بهترین خاطره های تلخ و شیرینمو اینجا ثبت کردم و نمی تونم کاری کنم پس هیچی کلا راحت باش...

امشب یاد خودم افتاد اره خودم ...از اولش بگم ...

یاد خودم افتادم ک یادم نرع کی بودمو چ جوری بودم یادم نرع گذشته رو ن خوب هاشو و ن بد هاشو یادم نرع ک نرع...

یاد خودم افتاد یاد حرفای دبیر فیزیک...همیشع وقتی سوال میپرسید حالا 100درصد ن ها ولی واقن80درصدشو جواب میدادم دبیرمم از اون خفن ها بود ک تو مسکو درس داده بود و چن سال پیشم علامه حلی تهران جان،

اما ب خاطر خانواده برگشت اینجی و حالا سواد خودش بماند...

و جواب میدادم و همیشه ی لبخند رضایتو ازش دریافت می کردم وقتی تابستون 94رفتم پیشش گفتم چند؟گفت زیر200با این نمراتت نهایی لا مشکل...

وقتی اواخر اسفند با اون همه نزولی ک داشتم گفتم چند؟گفت زیر500ب اونی ک از من بهتر بود اوضاش گف بالا 500...اواخر دی رفتم پیشش کلی نالیدم بهم گف تو با اون سوالای تاپی ک میپر30کاملا معلومه ک تو مشکلت یادگیری و مفهوم نیس...وقتی سال سوم یکی از دوستان نزدیک گف اقای و، من فیزیک مشکل دارم البت بنده خدا هدفش کنکور هنر بود ...برگشت گف خو تو پریسارو داری با پریسا رفش کن هر کی میگف فلان قسمتو نفهمیدم ب من ارجاعش میداد...یکی از بچ ها سر کلاس،ک کلا من حل المساعل فیزیکش بودم ی مدت هرچی کوسشن داست از من میپرسید حتی سر کلاس وقتی ک اقای ،و هم بود..ی بارش ک طبق معمول منو صدا کرد سریع اقای و، خودش جواب داد انگار ...

یادم نمیره اکثرا ک سوال میپرسیدم میزد رو وایت برد بچ ها گوش بدید پریسا سوال جالبی پرسید...وقتی خودش اومد سراغم ک باید مسابقات فیزیکو شرکت کنی وقتی جلوی یکی از تجربی ها کلی تعریف کرد ازم...یادم نمیرع ک نمیرع...

یادم نمیرع اقای ب.ق تابستون وقتی گروهی میرفتیم کلاس وقتی میخاست کلاسو لغو کنه اول نفر با من هماهنگ میکرد میگف اگ برای تو مشکلی پیش نمیاد ی بار پشت تلفن بهم گف :خانوم شوما دو رقمی باید بشی اگ قراره خرابش کنی 3رقمی...پس اینی ک شد اقای ب.ق باید روش چی بزارم ؟خراب کردننمم نشدم...یادم نمیره همیشع میگف بهترینارو سوال میپرسی دید تحلیلی فوق العاده ایی داری اینو هم دبیر دینی ی بار گف اقای الف..یادم نمیرع ی بار اقای ب ق برگشت ب یکی از بچ ها گف نمیگمم این شبیه خودمه...

اقای و، دبیر جان فیزیک این روزا خخخ ب یادتم تو دبیر خیلی خوبی برام بودی با اون تدریس بی نظیرت ک قطعا اگ نیوتونم بود من تو رو برای دبیر شدنم ترجیح میدادم تو بهترین بودی الان نزدیک 6ماه ندیدمت اصنم روم نمیشه ک ببینمت اون روزی ک رفتم کتاب فروشی کنار موسسه کلی استرس ک خدا نبینمت عاغه ببینم چی دارم بگم ها؟

اینارو ننوشتم ک بنالم چرا موندم چرا نرفتم ن اتفاقا موندن پشت این در قطعایکی از بهترینای منه...نوشتم ک یادم باشه کیم ک ی وقتی خودمو از یاد نبرم ،یادم بمونه اون پریسای با صلابت و عظیم فقط چن تا اشتباه تو 95ب پایبن انداختش. نوشتم تا یادم بمونه ...تا حواسم باشه ک چی هارو زندگی کردم...

یادم نمیرع وقتی گفتم فیزیک نهایی19و 25شدم قیافش ی حالت عصبانی شد ک برا تو فاجعس...

اما مورد دیگ ک تو ذهنم بود اون افکار پریشان کننده ایی ک مربوط ب گذشته بودو داشتم با خودم یدکش میکشیدم ب مامانو خاهر گفتم کلی مسخرم کردن ک اصن چیز مهمی نیس ممکنه پیش بیاد و از این حال و اوضاع کلی چیز یاد گرفتم اما اونیش ک بخام بگم اینک قبل اینک بری تو نت سرچ کنی و اونم کلی غزولات تحویلت بده ی تکه پا با مامانت در میون بزار...خوش حالم برا داشتنشون...و ماا جمعه ازمون دارم تقریبا روب اتمامن اما یکم فشردع ب خاطر اون افکار یکم بد خوندم...ب همین دلیل در این مورد با خودمم کار دارم😈

اما مهمترین دلیل پستم کامنتی بود ک توسط ی رفیق دریافتش کردم...کسی ک مطمنم اگ این جا کسی نخونتش زهرایی هس و بیادو حرفامو دل نوشته هامو بخونه...زهرایی ک اواخر اسفند 93بهن کامنت داد از خودش گف ، بعد چن روز از طریق میل باهم مکاتبه میکردیم زهرایی ک عنوان شاید مجازی داشت اما از دوستان حقیقی همم بیشتر از اوضام خبر داشت.. زهرایی ک هنوز ب یادشم بر خلاف عقیده ی خودش زهرا از این جا خطاب ب توم...

زهرا ی عزیر سلامم ب روی ماهت ک ندیدمش اماتو نامرد منو دیدی:))اینک هیچی درست و حسابی ازت نمیدونم اما با دانستن همون بخش از ذهن و فکرت میشه گف تو کی هستی و چی هستی...کامنتتو خوندم اولش خوش حال شدم ک هنوز توم ب یادمی ک انقدر بامعرفت تر از منی اما وقتی ب معنای کامنتت رفتم دلم گرف گرفت از اینک چرا الان اون جا نیستیم بعد سکوت کردم و گفتنم من و زهرا ب عظمت هدفمون ندویدیم...اما دلم بیشتر گرفت وقتی یکم منو ناعادلانه قضاوت کردی اینک من تو را بردم ،از یاد چ طوری میشع دو سال از زندگیم ک توم توش بودیو از یاد بببرم هروقت اون دوسال از ذهنم پاک شه اون وقت میشع گف توم نیستی اما اون دو سال انقدر تو ذهنم شفافن ک اصن امیدی ب فراموشیی ندارم...پس ب یادمی بهت فک میکنم نمی دونم الان کجای این مختصات دو بعدی داری نفس میکشی نمی دونم حال دلت چ طوره نمی دونم تونستی باهاش کنار بیای یا نه نمی دونم خوش حالی یا؟نمی دونم الان چ کتابیو داری میخونی...اما هر کجا هستی هر جای زیر اسمون زلالش برات چیزی جز خوب ها رو ارزو ندارم می دونمم اونی ک نخاستی نشد اما این هرگز دلیل نمیشه ک بازم براش تلاش نکنی بازم در تمنای ارزوت در استان پروردگارت دعا نکنی اگ الان نیستی هرگز دلیل نمیشه ک 4سال دیگ هم نباشی...و یادت باشه مسعولیت کارهاتو ب عهده بگیر .،ما کم گذاشتیم هم من و هم تو باید پذیرفت هر چند دردناک اما این پذیرش ب معنی انفعالمون نیس بلک باید اتفاقا بیشتر از پیش بدوییم...بیشتر از قبل در تمنای رسیدن باشیم و اگ الان کنار هدفت نیستی قرار نیس تا اخرشم نباشی بازم براش تلاش کن ...تو ب سبک مسیری ک توش هستی ومنم ب سبک تصمیمی ک گرفتم ک بازم پشت این در میمونم .اما تو رفتی و رفتنی ک تو رفتی ب معنای این نبست دیگ نمیرسی، از همین حالا براش تلاش کن بازم تا 4سال دیگ برسی بهش یادت باشع ما مسعولیم در مقابلش در مقابل خودمون و خدامون ...میخام قوی تر از همیشه باشی کاری ک من دارم تمرینش می کنم توم باید انجام بدی...و یادت باشه سرنوشت ما بازتاب افعالمونه...پس باید من و زهرا حواسمون ب افعالمون باشه...ب کارهایی ک میکنیم...بلند شو و بازم تلاش کن انقدر تلاش تا بهش برسی...منم میخام انجامش بدم...مراقب خودت باش...زهرای خوب







[ بازدید : 203 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 11 آبان 1395 ] [ 1:42 ] [ pariمهندس ] [ ]

بعد مدت ها...

اخرین پست تموم شد واقن هم تموم شد با فضل و بزرگی خودش...

امار وبلاگ می گوید هنوز هستن کسانیک میخانند این جا را...

انقدر در خانه هستم ک مغزم پوکیده حرفام میمونن رو دلم و گفتم برگردم ب اشیانه مان ب 95...اما از جنس96...

چن سوایی هس ک شرو کرده ایم جای شما خالی نباشد اوضا بدک نیس...

بوی وصال را هم حس میکنم...

ازمون رفتیم سنجش ان خراب شده قلم چی نرفتیم برنامه های بلند مدت و کوتاه مدت ریخته ایم اما ی مدتی بود دچار ی نوع بیماری روحی شده بودم اینو جدی یگم از لحاظ روحی حال بد، درس میخاندیم اما روزی خوب و روزی بد مشکل روحی مان شکر خدا ربطی ب کنکورمان نداشت...

ی یاداوری از گذشته و پشیمونی شدید از کردار خود در گذشته های دور شاید 8تا10سال پیش ...نمی توانستیم از خود بگذریم اما انقدر خود را از لحاظ روحی عذاب دادیم ک عق مان می گیرد و می خاهیم بالا بیاوریم...اما الان چن ساعتی هس اوضا خوب شده چون خاستیم ک بشود چون یقین ب بخشش خدا اوردیم و با خود گفتیم او ک می بخشد من کیم ک خود را نبخشم زین جهت الان ارام شده ایمم...

و اگر مدتی شلختگی در کارمان مشاهده شد همش ب خاطر این افکار پلید و منفی بود اما از ی جهاتی هم شاکریم ک قطعا دردناک بود اما ب هر حال باعث تکامل مان شد و فهمیدم از این ب بعد باید بدای دفاع از خویش داد بزنم و هوار بکشم نه سکوت مرگبار...

اما از ان جهتی ک ما برنامه مان فراتر از سنجش استو پیش بینی خخ چیز هارا کرده بودیم با افتخار تایپ می کنم ک 14ابان ک اولین ازمونمان می باشد می توانیم برسیم ب کارهایمان و انگار اب از اب تکان نخوره...جای شوما هم خالی...اما مانند گذشته ب وبلاگ نمی اییم جمعه ها فقط انهم برای مرری بر هفته و و نوشتن اعمالمان...

دلمان تنگ شده بود ارام شدیم...

پ.ن15مهر اقای ب.ق جان ب منزل ما امدن همراه خانواده جزییات ان شب در ذهن ب ماند موکول شود بعد کنکور

ب هر حال تنگی وقت هستو و تجربه از گذشته ک قدر زمانا را بدان و گرنه روزی می رسد ک گداییش بکنی...

خب ما باید برویم وقت خابمان نزدیک است

پ.ن2 نمی دانم چرا با این لحن تایپ کردم ی طرحی تو ذهن بود اما بدون اراده برا نوشتن این پست ب هر حال ضمیر نا خود اگاه ادمیست دگر

دلمان تنگ چیزی نیس جز هدفمان...من ماندم تا برسم ن تکرار شوم

خدایا تجربه شدم کمک کن عبرت نشم...

حقیقتا اگر باز در این کلبه قصد تایپ کردن داریم حقیقتی هس نامشخص برا خودم شاید 95و نقطه عطفش ...

تا بخش بعدی خبر یاحق...





[ بازدید : 150 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 2 آبان 1395 ] [ 0:23 ] [ pariمهندس ] [ ]

تموم شد...

یهی میگم برم بنویسم شاید اروم شم...اما تا بهم نگه چی میشه نمیشم...

نمی دونم از کجا بگم از روز کنکور صبش ک اقای ب.ق این جا بودو صبحونه خوردیم حالم بد شد و استفراغو...

از بد بودن حالم سر جلسه از اینک ب مغزم فشار میاوردم تا فرمول q=neیادم بیاد از این بگم سوالو میخوندم و فرمولا رو قاطی کرده بودم و هیچی همه رو فراموش کرده بودم چون دو ماه اخرو نخوندم

از اون جا بگم منو بابام با اقای ب.ق باهم رفتیم سرجلسه بعد یادم افتاد شناسنامه نبردم بعد بازم برگشتیم ک ببریم دیگ برا بار سوم با ماشین خودمون رفتیم همون 7 صب خاهرمو دوستش با ما اومدن تو اون محوطه دانشگاه برام قران خوندن از اون جا بگم ک وقتی سر جلسه هرجا بودم جز سرجلسه از اون جا بگم ک وقتی ازمون تموم شد اومدم بیرون خاهرمو دوستش بیرون منتظرم بودن و رفتم تو بغل خاهرم گریه کردم ک وقتی رفتم تو محوطه مامانم خاهر کوچیکه دختردایی دوم ابتدایی با داییم یکم دیگ رفتم بابامم دیدم از کجا بگم اها از اونجا بگم ک ی روز اقای ب.ق دم در موسه دیدم اومد بپرسه یجوری گارد گرفتم ک...اها یا از اونجا بگم بعد ازمون ک روم نمیشد تلفنی باهاش حرف بزنم..یا از اونجا بگم ی شب 13 مرداد با خانواده رفتیم خونه اقای ب.ق با پسر کوچیک خوشگلش کلی بازی کردم و خندیدم از اونجا بگم براش ماشین گرفتم 80 هزار انگاری شریف اوردم همه چی بود جز شریف من جز من جز پریسا...از اونجا بگم شبا نمیخابیدم از کجا بگم از اینک حوصله یتلفن هیچ کسو ندارم...از اون جا بگم دیشب شرمنده شدم...از کجا بگم... از کجا از تلاشای 12 سال درس خوندنم ک دودش کردم رفت هوا...از نمره های 20 بگم از تعریف کردن همه ی دبیرا بگم...اینک هرچی بافتم پنبه شد من از کجا بکم...اصن میشه بگم..از اونجا بگم اگ دوماه اخرو خراب نمی کردم سه رقمی میشدم...از کجا بگم...اصن من قراره به چی محکوم شم؟

این اخرین من دیگ میرم برا ابد ابد برای من زمانیه ک خبری از اهدافم نباشه

دیگ میرم باید درستش کنم باید روبه راش کنم حقم نبود بخدا نبود...الان هدفم برای یکسال موندن به شریف رسیدن نیس میخام بمونم تا انتقام بگیرم از خودم اینک ثابت کنم من شیطون نشدم اینک ثابت کنم من ضعیف نیستم شایدم شدم...نمی دونم میخام ب خودم ثابت کنم که خیلی چیزا درستن...

تلافی این روزارو در میارم می جنگم با همه ی دردام باهمه چی از شرمندگی همه در میام همینایی ک برام قران خوندن قسمت دادن دلشو نشکن می دونم خودم کردم...از شرمنده یهمینایی ک الان دارم ازشون فرار میکنمو چون انقد دستام خالیه فقط صدامو میبرم تو گلومو داد میزنم ک دیگ ازم بترسن...داد زدنم از رو شرمندگی...

تموم شد 95 رفت...دیگ قمپزی در نمیکنم ...باید برم تو پیله میرم تو پیله تموم





[ بازدید : 166 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 20 مرداد 1395 ] [ 15:23 ] [ pariمهندس ] [ ]

بماند...

این روزا بعضی از بودن ها متفاوته دیگ طعمش مفهومش همه چیزش ...این روزا بعضی از بودن ها فقط شرمندم میکنه همین تنها معنایی ک ازش بر می دارم ک قبلا نبود...حمایت های تا اخرین لحظه ی اقای ب.ق دیروز با دوستم کیمیا و شادی خاهرم رفتیم کوه ی جای با صفا همش حس می کردم شماله زیبا بود...تو مسیر برگشت یهو متوجه شدم بابام داره تلفنی حرف میزنه بابام جلو تر بود حس کردم کی می تونه باشه از بس...داد زدم شادی کیه شادی برگشت گف نمی دونم یهو خودم دویدم رفتم فهمیدم بله اقای ب.ق عزیز بابام زنگ زده بود بهشون یا اایشون دقیق نفهمیدم بعد با منم حرف زد پشت تلفن یپیشنهاد عجیبی بهم داد ک میگم چی بود...من قط کردمو اینا از شوق اون حرفشون اصن دیگ از هیجان داشتم سکته میکردم همش فریاد و اینا بالا و پایین از هیجان...اومدم تو ماشین گوشی بابامم دستم بود دیدم زنگ میزنه ک اقای ب.ق بر داشتم اینا خلاصش این شد ب بابام گف الان دقیقا شما کجایید ک منم بیام پیشتون ی چایی بخوریم...دیگ عاغا من سکته نکردم کلیه دیگ تقریبا بعد ی رب ما از کوه رفتیم پایین رفتیم ی میدونی ک اون جام سرسبزه دیگ منتظر شدیم اصن باورم نمی شد...اون پیشنهادی هم ک بهم داد این بود ک قراره 5شنب برای صبحانه حوال 6 صب بیاد خونمون با من صبحونه بخوره و خودش منو بدرقه کنه تا حوزه...اصن باورش نمی تونم درک کنم این حجم محبت ...اون موقع پشت تلفن بهم گف دعوتم میکنی؟اب شدم از خجالت ک ببخش دبیر خوبم ک من اونی نشدم ک باید می شد من چ جوری باهات تصفیه کنم اقای ب.ق کاش کاش می دونستی من بی معرفت نیستم کاش می دونستی من میفهمم جواب خوبیو باید داد اقای ب.ق خودت می دونی چقد برام عزیزی الان دیگ ب اندازه یبابام (گاهی بابام میگ من فک میکنم اونو هم بیشتر دوس داری)مگ میشه خوبی هاتو یادم بره حمایتای الانتو کار ندارم همون روز هایی ک ازت دیفرانسیل یاد گرفتم همون روزا برای اولین بار کسی از تو چشام حالمو فهمید و این بودن های این روزات...می دونی چ اسمی براتون گذاشته بودم /عزیز دل/اره ی مدت ک تو دفترم می نوشتم شمارو عزیز دل تایپ می کردم چون بودی هستی و خاهی بود...دلم گرفته عزیز دل کاش می دونستی ..کاش می شد این حرفا رو بهتون بگم منم ناراحتم منم اقای ب.ق تو خبر داری ک با خودم عهد کردم وقتی تو 95 ب شریفم رسیدم اول نفر ب شما زنگ بزنم می دونستی میخاستم همه ی اون حس و حال خوبمو با تمام وجودم ب شما تقدم کنم می دونستی میخاستم جلوت تعظیم کنم می دونی چیه من تا حالا جلوی اشتباهاتم فقط خم شدم ن از این نظر ک باختم از اون جهت ک پذیرفتم میخام بدونی اهل دولا شدن نیستم اما ,اما وقتی تو قراره باشی جلوی من میشم دو لا میشم قرار بود بشم...میدونی اقای ب.ق گذاشته بودم برای پسر همچون ماهت ی ماشین بزرگ اسباب بازی بخرم عاغه خودتون یبار تو کلاس گفتی عاشق ماشینه...می دونی میخاستم کتاب تخته سیاهمو خودتونم میدونی چقد دوسش دارم بدم ب شما ک ازم یادگاری داشته باشی...البت اون کتاب اگ عزیزه چون شما بودی ک عزیز بودی...اقای ب.ق منم فهمیدم اگ این روزا انقد پر رنگی ب خاطر پریسای سابق اقای ب.ق منم دلم برا پریسای خودم تنگ شده این پریسا هیچ شباهتی با پریسای خوب من نداره پریسا ,برگرد کاش این روزا تو بودی پریسا بودی پریسا مطمن بودم نمیزاشتی ب این جا برسم...اقای ب.ق چ جوری بهتون بگم از این بود های این روزاتون شرمندم ب خدا شرمندم از اینک من بعدش دستام خالیه دبیر خوبم کاش می دونستی شرمندتم ب قول خودت بابا جان...بابا جان دوست دارم...

این روزام تو خونه شما رو جان جانان صدا میکنم مامانم همه ذوق میکنن وقتی این جوری صدات می کنم...جان جانان خودت می دونی چقدر دوستون دارم ولی این روزا از بودنتون فراریم اره ذوق می کنم حالم خوبه اما از تو درونم شکسته میشم ک پریسا جواب این حجم حمایت قرار چی بشه...دلم گرفته اقای ب.ق جلو همه شرمندم همه عزیز دل مامانم بابام شادی و هستی خاهرم...دوستای خاهرم اونام یجور دیگ از بودنشون خجالت می کشم ...دوست خاهرم از یشهر دیگ ک چقدم مسیرش سخته اومده این جا تا باشه...اقای ب .ق حالم خوب نیس ...امشب بابام با ی ذوقی اومد گف درسا دیگ تموم منم ی لبخند...تموم چی ی دنیا مونده اقای ب.ق می دونستی من همیشه مطمن بودم پاییز 95 شریفم اما نیستم عزیز دل نیستم اقای ب.ق کاش حمایتم نمی کردی این جوری راحت تر بودم اقای ب.ق حالی ک الان دارم هیچ شباهتی ب پریسای گم شده نداره من این پریسا رو نمی شناسم من نمی شناسمش اما پریسا خودم اگ بود نمیزاشت اقای ب.ق جان جانان نمیزاشت...

اقای ب.ق پریسا رف چون من غرورشو شکستم پریسا رف چون من خوب نموندم ...اقای ب.ق دلم گرفته با کی بگم این حجم دل تنگیو کی می تونه بفهمه ...اقای ب.ق ...

اقای ب.ق دلم تنگ هیچ وقت فک نمیکردم این روزا این شکلی باشم همش فک میکنم این نمی تونه واقعی باشه...اما می دونم هست...اقای ب.ق می دونی من جلوی پریسای گم شده و خدای پریسای گم شده هم شرمندم...اقای ب.ق تو بودی جیکار می کردی با ی دنیا شرمندگی...خدا هم این پریسارو دوس نداره...اقای ب.ق 5 شنب با چ رویی تو چشاتون نگا کنم باور میکنی دوس داشتم این روزا نبودی مث بقیه یشاگرداتون...اما بقول شازده کوچولو تا ابد در برابر کسی ک اهلیش کردی مسعولی...و شما چقدر خوب دارید انجام میدید...اما این پریسا...

اقای ب.ق دوست دارم دبیر خوبم استاد گران قدرم ممنونم ازت برای همه ی بودن ها...نمی دونم وقتی فک میکنم دیگ سال بعد نمیام کلاستون ن ک نیاز نداشته باشم روم نمیشه دلم میگیره اما اقای ب.ق ...

پ.ن...حالم خوب نیست باید برم تا ناکجا اباد پیر شدم در برابر شرمنده بودنم...درد دارم خخخ...چ فک میکردم ...همش فک میکردم من روزهای اخر کنکور چ پستی بزارم شاد و متفاوت ب افتخار تلاشام...اما ...هیچ وقت فک نمی کردم با این حجم بغض و گریه از این جنس بنویسم..من خودمو باختم...اما اهدافم زندس...دلم گرفته خدا دستمو بگیر بزار ابرو بگیرم خدا شرمنده شرمندگی تو هم بماند...پریسا کجایی دختر کجایی برگرد بیا...

شاید از این جا کوچ کنم این جا کنکور 95 طلایی ترین قسمت زندگیم بود...

دلم تنگ میشه برا این جا برای 95 طلایی ترین قسمت زندگیم اما حالا فکرشو نمیکردم در حق خودم خیانت کنم برای این جانقشه ها داشتم اما حالا من ماندمو ی دنیا دل تنگی...باید برم تنها شم برم تو پیله وقتی ک پروانه شدم همه یشهر خبر دار میشن ...95 خدا فظ ...ته قصه نیس همین...

تجربه ...بماند

یاحق





[ بازدید : 239 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 22 تير 1395 ] [ 1:49 ] [ pariمهندس ] [ ]