می دونم قرار بود نیام اماحرف دارم و من ادم تنها و دورن گرا ک نمی تونم با کسی حرف بزنم خو چ کنم جز نوشتن چ راهی برای اروم شدنم هس جز نوشتن...
این بار ب کنکور ربط نمی دم...
دلم پکیده همش تو ایندم همش همش خودمو در شکل های مختلف تصور می کنم جای فلانی و فلانی بعد بهم میریزم ک نمیشه ...بعد میرم سرچ می کنم بعد بیشتر حسرت می خورم چرا نمی تونم بفهمم خودم باشم...چرا از کسایی خوشم میاد ک 3برابر خودم سن دارن حالا اون ب کنار من مدت هاس با این قضیه کنار اومدم چرا از کسایی خوشم میاد ک فرسنگ ها با من فاصله دارن و احتمال دیدنشون اپسیلون اصن از اونم کمتر...اصن اونام منو نمی شناسن...چرا دارم حسرت می خورم در زمان انیشتین نیستم اینا شاید برا شما شوخی باشه اما برا من...چرا همش خیال بافی می کنم و دست بر نمیدارم و همش در ایندم ک اره من دعوت شدم ب عنوان...بعد ذوق می کنم هیجانم ب حد اخر خودش میرسه...بعد چن ثانیه بر می گردم ب جایی ک هستم و میفهمم ی حباب بود بعد دو باره بعد چن ساعت بازم پرواز می کنم...بعد زمان میگذره بعد حسرت زمان...
چرا واقن من رو زندگی ،حال خودم فوکس نمی کنم همش دوس دارم باشم اما برا شدن ی کاری باید کرد...
چرا نمیفهمم؟؟چرا اتقد کمال گرام و ایده ال گرا از این ایده ال بودن ذهنم خستم دیوونم کرده چون ی جاهایی متوجه میشی بعضی چیزا در کنترل تو نیست...بعد نمیفهمی دقیقا مازا فازا؟؟؟
و از این همه خیال و رویا ک بعضی هاش واقن میشه واقعی شن اما بعضی هاش...خدا کاش این همه ادم نبودیم ینی ی چن نفری بودیم مختصر ک همه همو می شناسن و دیگ حسرتی نمی موند..خدا ها این طور خوب نبود ایا حالا ک انقد زیادیم تو ساختار ذهنیمون حداقل من اینو میچپوندی ک بعضی ها واس ما نیستن و قرارم نیس ملاقاتی باهاشون داشت باشی اگرم داشت باشی مث رویاهات نیس...چرا من هرچی ادم خاص میبینم اولش باید مطمن شم بالا 40سال سن دارن بعدا:))ازش خوشم میاد بعد سرچش می کنم بعد کیف می کنم بعد متوجه میشم متعلق ب تو نیست...
چرا من قبلا ها ینی پارسال وقتی خاهر ب شهر یونیش بر میگشت خخ ناراحت نبودم میش گف بی تفاوت اما حالا وقتی میره شور و هیجان خونه هم میبره و خونه ساکت ساکت میشه و دیگ تو اتاقت فقط خودتی ...دیگ کسی نیس وقتی میخای بخابی تازه یادش میفته کلی حرف داره برات بزنه خاهرم 6سال از من بزرگتره اما ابم میخوره بهم میگ...و خخخ با من راحته و دیگ ریز و درشت کاراشو میگ حالا من روی تخت دراز کشیدم و خاهر امروز رفت و کسی نیست بیاد بگ پاشوکتابتو جم کنم خابم میاد بعد وقتی خاستم برقو خاموش کنم شرو میکنه ب حرف زدن...
و چرا من هی سرچ میکنم بیشتر متوجه تنها بودنم میشم...؟
بعد دلت رفتن میخاد اما باید بمونی...
خاهرم رفت دندونشو عصب کشی کرد بعد از ناحیه فک ی چن روزی درد داشت بعد هی اه و ناله میکرد و قرص میخوردو وقت غذا خوردن مشکل داشتو و همش بهم میگف درد دارم...و من میگفتم دست بردار اونا درد نیس...و دیگ ادامه ننیدادم...
درد دردی ک من دو سال دارم باخودم یدک میکشم درد اونیه ک چن روز قبل میگن خو احتمالش هس بدتر شه...درد ینی دیسک فک ک اگ ناراحت باشی همه ی استخون های صورتت درد میکنه درد ینی دو سال داری باهاش زندگی می کنی و بهش عادت کردی درد ینی ندونی میشه خوب شد یلن...درد ینی دردهلیی ک دوسال شدیدا اذیتنم میکنه ...یدمدت رعایت نکردم ینی هر کاری ک ممنوع بودو انجام دادم و متاسفانه ی مدتیه او ضا بد شده ولی دیگ نمیرم بگم ایی من درد دارم دارم با دردام زندگی می کنم...دیسک فکی ک دکتر حسنی تو تهران بهم گف اگ میخای خوب شی بی خیال هدف چون برا تو استرس کشندس اما من...ترجیحم این بود استرس کشنده رو یدک بکشم اما وصالم صورت بگیره این ینی دیوونگی...
یادم باشه من حق ندارم بلال بخورم یادم باشه حق ندارم پسته بادوم و...بخورم یادم باشه ک من درد دارم و مث ادم باهاش برخورد کن...یام باشه دیسک فک دارم ک می تونه بدتر شه ینی این اپسیلون باز شدنم نمونه پس باید رعایت کرد..دو سال قبل تجویز دکتر های تهران و این جا این بود نهایتا تا دو هفته اما چطور شد دو سال ؟
بعد میری تو ی وبلاگی میخونی سرطانی هس ب اسم بافت و خوف می کنی و میای بیرونو و نگران میشی و بعد مطمنی این ب اون ربط نداره مشکل تو ی چیز دیگس اما بازم می ترسی...
میخاماین 7ماهو بجنگم چون دیگ چیزی برای از دست دادن ندارم سلامتیمو تو 17سالگی دادم رف شاید بگی دیسک فک سرطان ک نیس اما وقتی از درداش نمیدونی قضاوت نکن وقتی چن وقت ی بار چک می کنی ببینی ک میشه باز بشه و بسته شع وقتی هنوز تشخیص جناب دکتر نامرد این جا ک گف تا دوسال می تونه..و بعد اون هر چن دکتر بیات گف اصن همهچین چیزی نیس اما خب هنوز تو نگرانی ک نکنه و رعایتم نمی کنی همش در حسرت زندگی بعضی از ادمام...عوض اینک یکم حواسم ب خودم باشه...ارز این صدای تق تق کردن خستم...یادمه اوایل ک این جوری شده بودم ک اوضاع وخیم بود واقن ب سختی ی ذره باز میشد سوم بودم دیگ یهو سر کلاس برگشتم اون ور کلاسو نگاه انداختم دیدم یکی از بچه ها با همه ی وجودش داره خمیازه میکشه و دهنش مث ی تونل باز شده اون وقت دیگ حس کردم من ی نقص عضو دارم و اون جا درک کردم ادم هایی ک ی عضو بدنشونو ندارن...اون جا ارزو کروم میشه ی روزی منم بازم خمیازه بکشن و دهن کامل باز شع دو سال شدو و هنوز ارزوم ...
و اون جا چقدر بهم سخت گذشت یادمه بغض کردم و من این ماجرای مریضیو برا هیچکی از دوستانم نگفته بودم دوست هم نداشتم کسی بدونه از اقوام اما متاسفانه دل نازک بودن مادر در اون ایام همه ی اقوام و اشنا ها خبر دار شدن و من دوس نداشتم چن بارم سرش داد زدم ک نگو اقا نگو اما دیگ کاریش نمیشه کرد ب همین دلیل بخش دوستانم ک در کنترل خودم بودو نگفتم دوس نداشتم چون همیشه از ترحم متنفرم من بهمن 93 ،15بهمن این طور شدم و شب عید نوروز ک همه خونه دایی کوچیک دعوت بودیم هر کی بامن حرف میزد نقطه تمرکزش دماغ ب پایینم بود و تعجب میکردن چرا نشونه ظاهری نیس و نگاه ها اذیتم میکرد و مادر همچنان از بیماری میگف تصمیم گرفتم ک کل کل نکنم باهاش ب هر حال اگ حرف نزنه چ جوری میخاد تخلیه شه همه ک من نیستن حرفا رو تو دلش بذادن و بعد نپکن...
و چقدر بد بود...اما تا اینک ی غروبی بود پشت تلفن ماجرا را برا یکی از دوستان صمیمیان توضیح دادیم ی اتفاقی افتاده بود ک در خلال ان یکهو کنترلم از دست رفتو گفتم اواخر نوروز 94همان سال بود...عاغه خو جنبه اش را می شناختم و فک میکردم ب خلقیاتم اشناس ک از ترحم و مسخره کردن بدم میاد اونم با چیزی مسخرم کنن ک تدارمش و داشتنش ارزومه...بعد عید ک رفتم مدرسه اومد سر کلاس گف پریسا بگوععععععع...و ان جا با حرکات نمایشی بهش رسوندم خفه شو بچه ها شک میکنن...و از اون روز مطمن شدم ک نباید بگم هر کی نمیفهمه جز کسیرک خودش داره باهاش مدارا میکنه...تابستون پلشدیم رفتیم دکتر دوباره دکتر خوش بینه ک حتما بعد کنکور و رها شدن از نگرانی رسیدن یا...حتما اتفاق های خوبی میفته...و اون معتقده تا این استرس باشه درمان جواب نمیده...و خلاصه داشتیم حرف میزدیم و خدافظی ک از اتاقش بیام بیرون برگست گف دردش خخخ کثیفه هیچ کسم حالی نمیشه ک چی میگی میگف ی نفر تو مشهد خود کشی کرده بود از بس دردش اذیتش کرده بود دیگ قاطی کرده بود...و مت اون جا گفتم اخخخ گفتی اقای محمدی...دردش خخخ بده و اونم میگف کثیفه هیچ کسم درکش نمیکنه جز خودت...دوس دارم بدونم اگ این 7ماه من همه ی زورمو زدم و رسیدم ایا میشه ک بشه؟
و ان گاه من جیزی برا از دست دادن ندارم...پس من 7ماه میجنگم شاید شد ها...بعد کنکور باید درمان جدبو اغاز کنم دیگ نمی تونم ب حرفای دکتر محمدی خوش بین باشم از اون روز ک اون یکی گف شاید بدتر شه دیگ میخام درمانو شرو کنم ....هرچن هر کاری کنم جراحی هرگز چون جراخی کنم اوضا فقط بدتر میشه لامصب مال من خخخ خاصع...این جارو ب شدت با دکتر محمدی موافقم ک جراحی ابدا...اما فیزیو رو نمی دونم دکتر نامرده دو سال قبل میگف ک نکنی دکتر تو تهران یکی از راه های درمانو فیزیو گف...دکتر بیات نظری نداد فقط گف اوضا هرچقدر بدتر شه اونی نمیشه ک ب شما گفتن فقط این جنله بدرد بخور بود...دکتر بیات چیزی عجیبی نگف...بهترین حرفارو دکتر حسنی تو دانشکده دندانپزشکی تهران گف با دکتر محمدی این جا...اما خب نیخام بعوگد کنکور ب صورت جدی درمان و شرو کنم و ب حرف دکتر محمدی عمل می کنم میگف ک برو پیست دو...ک فقط بدویی چون دویدن ادرنالین ترشح میشه ک ضد استرس این جا رو بحرفش گوش میدم ولی برا درمان اصلی می کنم نیرم تهران یادمه اون موقع دکتر حسنی میگف من سه شنب ها شریعتی م میرم پیش خودش نمی دونم واقن چقد ماهر باشه اما ویزیت اون روزش ک انقد خوب بود دوس دارم زیر نظر خودش باشم...
بعد با هماهنگ ی دکتر حسنی یا محمدی حالا اگ خدا خاست تهران قبول شدم ...ارتودنسیو انجام نیدم عاغه در این مورد نظرات متفاوته میگن اگ بکنی فشار ب فکت میاد لز اون ورم دکتر محمدی میگف اگ انحانش بدی اون دندون های نهفتت دیگ اشکار میشن و ی فشار مضاعف رو فکت ور داشته میشه البت خودمم با ایشون موافقم اما ب هر حال باید سرج کرد لامصب عضو حساسه نمیشه باهاش خخخ ور رفتو بازی کرد..اما قطعا هفته دیگ میرم دنبال درست کردن نایت گارد، ی چیزی ک وقت خاب میذاری تو دهنت ک فشار نیاد بهت...چون من خودمم خبر نداشتم اما طبق گفته ی خاهر جان من دندون قروچه دارم...یادمه وقتی دکتر حسنی ازم میپرسید یا سایر دکتر ها ک دندون قروچه داری بای حال خشم میگفتم نخیر...در همه ی ویزیت هایی ک صورت گرف من نه گفتم چون خاهرم نبود ک بگه ب جز ویزیت دکتر حسنی ک وقتی ازم پرسید داری گفتم نه ،خاهرم گف چرا میکنه ی چن باریم تو خاب من صداش کردم و بیدارش کردم چون می ترسیدم الانه ک دندون اش خورد میشه و من قیافه ی شگفتا داشتم ک نخیرم من ندارم و دکتر حسنی میگف اکثرا اونایی ک دارن خودشون خبر ندارم و فقط کسایی ک در کنارشون هستن میفهمن یادمه بهم برخورد عاغه حرکت باحالی نیس دیگ...بعد همان شب ک در کرج مهمانن بودیو برا شام و خابیدن منو مامان و دو تا خاهر توی ی اتاق خابیدیم و ان گاه ک صب شد دیدم مامانم بای حالت ترس و لرزو عصبی داره صدام میکنه بابام بالا سرمه و همشون صدام میکن پاشو من م متعجب چشای همایونی رو گشادم گفتم چ شده مامانم میگف چرا انجام میدی ،من چیو؟؟مامانم میگف هر لخظه میگفتی الان ک دندوناش خورد شع و من صب اون روز دیگ مطمن شدم ک بله دارم و خودمم سال هاس از ان بی خبر و متوجه نمیشم ،دکتر حسنی میگف موقع خاب باید کنترل شی ک انجامش میدی یان و باید بیدارت کنن ک کسی انجامش نداد..ب هر حال باید نایت جانو درس کنم ...اینو انجام میدم هفته بعد...
بعد اینک فهمیدم دچار قوروچه جان هستم متوجه شدم چرا من بعضی روزا قبل اینک این مشکل برام پیش بیاد صبا همیشه فکم درد داشته نگو ک شب چ بلایی سرش در نیاوردم...
همهه چیو با جزییات برا خودم نوشتم تا بفهم چیزی نمونده و چیزی برا از دست دادن ندارم...و هرچ زودتر باید از شر نگرانی رسیدن و نرسیدن رها بشم تا بشه امیدوار بشم ک ی روزی می تونم خمیازه بکشم...
اخخخخ الان چقدر درد دارم...
از کجا رسیدم ب کجا ...ب هر حال اینم حسرت منه...پس تمومش کن سعی کن خودتو بازی کنی همین
[ بازدید : 266 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]