کنکور 95 (طلایی ترین قسمت زندگیم

ساختم برای جذاب ترین قسمت زندگیم همینو بس

تک ماده...فرمول 10 شدن نمی دونم

گسسته رفتم تک ماده ...

هیچی خیلی ساده ...سر جل3 متاسفم خدا متاسفم ...

ینی هیچی ندارم برای دفاع دیگ چی ؟اما چکت محکم بود ممنونم ...هیچ کس باور نمی کنه اولش همه فک میکردن شوخی می کنم اما من شوخی نمی کردم...

امروز اقای ب.ق ب اونم دروغ گفتم ک همه چی خوبه اما نیست گفت خوب دادی گفتم اره

دبیر گسسته هم بر خلاف تصورم خخخ خوب باهام حرف زد چون من بعد ترم اول نرفتم خخخ تحویلم گرف شرمنده اونم هستم...خخخخ از سوالاش اثبات بود فک نمیکردم این طور شه فک نمی کردم این جورشه اما شد...

این اتفاق بهم نشون داد ک مهم نیس در گذشته شاگرد اول بودیو وا3 25 صدم قیامت و برپا می کردی...مهم الانه ک داری سرچ می کنی نحوه ی قبولی در امتحان ترم دوم پیش دانشگاهی...دوس ندارم گریه کنم اما کردم من برای چی گریه کنم مگ نمی دونستی تشریحی و با تستی فرق داره مگ نمی دونستی اثبات میاد چرا تضمینی نخوندی چرا؟و من بازم متاسف

کاش برگشتی در کار بود اما داره میره جلو

از چک امروزت ممنونم خیلی درد داشت دردش از درد فکم بیشتر...خدا نزول بنده تو دیدی اره؟خدا از توم خجالت می کشم پدر و مادر من اصن نمره واسشون مهم نی چون زحمت منو میبینن اونام شوک شدن ک چوری پریسای 20 و 19 شد پریسای تک ماده...

امیدواارم جوری تصیح کنه بشه پاس شدم و کلا با اون فرمولی ک میگن 10 بشه نمی دونم کلا با اون فرمول هر چی ک هست پاس بشم و شرمندگی از این بیشتر نشه ...

از چک محکمت ممنونم دیگ زاری نداره هر ک30 مزد کارشو میگیره اینو کنکوریش کن نه؟

اقای ب.ق دیگ ب اونم خخخ راحت دروغ میگم چقدر ذوق کرد و من نقش بازی کردم ک همه چی ارومه اون لحظه تو دلم اشوب بود...ازچکت ممنونم

پ.ن چرا نمی پذیرم و برم سراغ برنامم

پریسا عمق فاجعه میفتی شهریور ...تموم کن کم نکشیدم از دست تو عوضی تازه بخشیدمت متاسفم

تمومش کن تهش شهریور

الان ب وقت ساعت خونمون 9و 40 دیقه شب 26 اردیبهشت و من تو شوکم پای چپم درد میکنه هر وقت عصبی میشم این طوریه سه شنب امتحان شیمی دارم و من هنوز

چرا ختم ب خیر نمیشه؟ینی میشه ؟متوجه شدم ی سوالی صورتشو اشتبا خوندم راحت 2 نمره رف یگ خدا خودش کمکم کنه

خدا می دونم ازم بدت میاد میشه کمکم کنی؟تازه از پنچر گیری در اومدم چرا من ب خودمم رحم نمیکنم

و الان بابام پریسا با اقای ب.ق فردا یا پس فردا میریم کوه

هیچی همیشه دوس داشتم اگ این اتفاق بیفته برم الان ب خاطر اینک امتحان دارم نیست چون خجالت می کشم

هرچند من امروز حفظ ظاهر کردم

ب بابام گفتم بهش نگو دوس ندارم بدونه شاگرد خوبش ی دروغ گو

چن ماه پیش سر یکی از کلاس های عمومی ک ی سری از بچ ها میرفتن(من نمیرفتم)گفته بود توی این چند سالی ک تدریس میکنم تا حالا شاگردی مث پریسا نداشتم از لحاظ توانایی تو تحلیل سوالو ...اره من همون شاگردم ک امروز میشموردم و وجودم میلرزید چرا پاس نمیشه

متاسفم خدا من باید بتونم ادامه بدم مگ عمق فاجعه شهریور ی میشم چرا نمی فهم ازت متنفرم






[ بازدید : 192 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 26 ارديبهشت 1395 ] [ 13:41 ] [ pariمهندس ] [ ]

95 هم امد ،امدنت مبارک

4 سوری مبارک...با تاخیر گفتم پارسال اومدم گفتم امسالم بگم...

از حال و هوای خودم خنثی اصلا اماده ی 95 نیستم ...باید بهتر از این می بودم اما دیشب با تمام وجود وبا جسارت تمام پذیرفتم ک خودم مسبب همه یاتفاقات بود همش بی قمپز...

دیشب 4 شنب سوری رفتم البت نمیخاستم برم بزور مادر بزرگ کلی تهدیدم کردن نیای ن من ن تو و خلا3...

ولی اصلا خوش نگذشت اصلا...همش بغض بودم از پریسام راضی نبودم ی بغض نمی شد بروزش داد...و دیشب درد فک ...

دیروز هم با اقای ب.ق کلاس داشتم و باز هم دیشب ایمان اوردم اولین کسی بود ک انقد خوب منو شناخت البت ی چیزایوو نه ...ولی نسبت ب بقیه پرچمش بالاست...دیروز سر کلاس دستم درد می کرد کف دستم رگاش خلا3 بعد مدتی برگشت ب هم گفت غ3 ی تو من و کشت...و من گفتم خدا نکنه ولی بازهم دردم اومد از اون حرف ک من حتی اونو هم اذیت کردم ببین اون اینو میگ من چی کشیدم...گفتم بابامو اقای ب.ق باهم در ارتباطن مسسببش هم من بودم بابام اصرار داشت وا3 عید یا اونا بیان خونه ما یا ما بریم من زیر بار نرفتم الان نه...فلن

دیروز بابام بهش زنگ زد برای تشکر اینا عصر بود ک ج نداد ک ما دیگ رفتیم خونه مادر بزرگ پدر جان هم گوشیو نیاورده بود وقتی اومدیم 5 بار این عزیز زنگ زده بود ک بابام بهش دوباره زنگ زد کلی تشکر اینا صداشو می شنیدم ذوق کرده بودم کلی ...حال منو پرسید گف دخترم امشب اومده بیرون ک بابام گفت بله امشب باهامون همکاری کرده اومده ...

اینا خوب بودندیشب ک رفتم توی تلگرام بابام دیدم پی امی ک اقای ب.ق برای بابام در جواب تشکر های بابام بود اخرش اینو تایپ کرده بود من خیلی نگران دخترم هستم...یک لحظه شوک شدم من چی شدم واقن...

من ...

امروز براش ی سوال فرستادم با تلگرام ک نزدیکای 11 خودش بهم زنگ زد برام توضیح بدع کلی انرژی ...

ی ادم تا چ حد میتونه خوب باشه...هرچند خیلی از حرفاش تو گوشم تکرار میشن و اون سکوت مرگبار من...

دیگ 95 اومد من شوقی ندارم و اگرم سر پام ی دلیل ،برای اتفاقات ناب 95 نیست...من بدون هدف نیستم ینی نشون دادم نیستم فقط ب هیچی فک نمی کنم جواب درد هایی ک از فکم کشیدم چی بدم همین...

برای همه یکنکوری ها بهترین هارو ارزو میکنم امیدوارم خدا خودش ببخشه همه یبدی هامونو و بدی هامو...خودش شفا بده مریض هارو ومن دوباره بلال بخورم بدون درد بجوم لذت ببرم از خوردن خسته نشم خدا شفام بده...

و منو ببخش ...برای توب هایی ک شکستم باز توماندی بیشتر از همیشه

برای همه ی معجزه هات اتفاقات خوب و با (مکث)بدت شکر رب من

خدا 95 همون سالیه ک میشمردم چقدرش مونده و الان بهش رسیدم خدا نمیدونم چی پیش میاد نمیدونم سال دیگ 95 کجا نفس میکشم ولی خدا چی بگم ک خودت راز دلی/...

من بد ولی خدا ی بزرگم منو هرگز با اهدافم امتحان نکن ...خدا من مرداد 95 رو جشن بگیرم خدا این تنها ارزو ی منه خدا یادته ی بار گفتم بین فک و هدف کدووم فک کردم خدای من با همین میزان کارایی با این دردایی ک بعضی وقتا بغض می کنم و خفه میشم و سکوت میشه ادامه داد ولی بی هدف نه...من نشون دادم ک این جمله ها شعار نیست...

خدای من بنگر مرا پر رنگ تر از همیشه بی تو وصال ممکن نیست...خدا سال 95 رو سال رسیدن اسمشو میزاررم ب تو پناه میبرم خدای من...خدا شفاعتم کن...خدا ببخش و بگذر...خدای من دلم کلی حال خوب میخاهد....

و من این روزا همش توپارسال بودم اون روزای اخر سال 93 یادته خدا اون عیدی اون بارون چند دقیقه ایی...

تکرار کن اما اینبار برای همیشه همیشه...

خدا قدرت بهم بده قدرت فکر و اراده...خدای من دوست دارم...برای اتفاق امسال ک اقای ب.ق وارد زندگیم شد با تمام وجود شکر ...


و ب خاطر هدف ناب و دوست داشتنیم شکرت سر تعظیم فرو میارم در مقابل نعمت های بیکرانت سپاس از تو رب من

خدا سخته سخته جدایی خدا وصال ...

روز موعودم مرداد 95 من هم خاهد رسید...

اللهم صل الله محمد وال محمد

و این بار بجدی در هر شرایطی یاحق تا 24 تیر 95...

یادت نرفته من در 22 اسفند ساعت 1 بعد ظهر دلمو جا گذاشتمو اومدم...خدا 95 برم پیش دلم...

95 هم امد امدنت مبارک...خوش بیا ارام بیا ارام بنواز نت های ملودیت را از قصه ی رسیدن باشه از جنس ارامش از جنس هدف از جنس وصال از جنس قرار گرفتن ذهن از جنس تپیدن قلب از روی عشق و وصال 95 بیا بیا و شاد کن دلمان را بیاو قصه را اغاز کن بیا ک هجران سخت طلقت فرسات بیا ک هجران دردناک است بیا ک دل کوچکم بی تاب است بیا 95...بیا برق شریف

حول حالنا الی احسن الحال ...

تا 95 و خبر رسیدنم و خبر قرار گرفتنم یاحق






[ بازدید : 195 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 27 اسفند 1394 ] [ 1:27 ] [ pariمهندس ] [ ]

از قلب خودم شروع میکنم...

دیگ سکته شدن بسته حال بد پر...برق گلپایگان هم کشک ...(قضیه داره)

تا کی افسردگی هیچ کس ب دادم نمیرسه هر کی باس خودش منم باس خودم میرم تا رسیدن میرم تا خود شدن من هیچی کم ندارم هوشمو دارم استعدادمو دارم تلاشمو دارم انگیزه دارم و از همه مهم تر هدف دارم یه هدف ناب ناب....


پس حال بد نداریم خستگی نداریم نا امیدی نداریم تا حالا خوب و بد اسم نمیزارم رو ش...فقط ب فرصت باقی مانده فک میکنم وقتی دبیر فیزیک میگ میشه و ی عالمه مثال برام میزنه چرا من کلیک کردم رو بدی ها دیگ مرگ روحی تموم شد ب هوش اومدی اره مهندس من ...کاری کن در برابر تمام تلاشت تمام قد 170 سانی متر جلوت خم بشم ک می شم من بهت بد جور و خوب جور ایمان دارم...

پس پیش ب سوی برنامه ایی ک ریختی...

و من مسیر سخت این بزرگیو از قلب خودم شروع میکنم...بخند پری من در اوج شکست بخند تا مستحق پیروزی باشی بهت باور دارم برو جلو جیگر طلا دوست دارمم حتی در اوج شکست...

اشتی با من جیگر گوشه ؟

دوست دارم بی نهایتم خالق بی نهایتم ک خودت تمام وجودمو از هدفم پر می کنی...

من تمام وحشت از سقوطمو تو پریدنم خلاصه میکنم

بسم الله مهندس ...





[ بازدید : 199 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 20 اسفند 1394 ] [ 0:35 ] [ pariمهندس ] [ ]

سکوت مرگبار...یا مرگ تدریجی ...نا امید نیستم ولی خسته ام

بازم دیدی اومدم...من یک عدد ادمی هستم ک مرگ مغزی نشده مرگ روحی...تنهام هیچ کس نمیفهمه توقع بی خودی من خودمم نمی فهمم چی میخام اگ شریف پس چرا اعمالم ی چیز دیگس حالم تلاشم...

امروز با اقای ب.ق کلاس داشتم الان دیگ تنها نمیرم دو تا دیگ از بچ ها هم میان...باسه انتگرال...خیلی نامید و خسته و در کل داغون رفتم ...تو کلاس اون دو تای دیگ نیومده بودن حال و احوال کرد باهام چطوری اینا از ازمون پرسید منم جواب داد ولی خخخ ناامید شرو کرد حرف زدن حرفاش نمی تونست دیگ بهم کمک کنه اره نتونست ...از خودش گف می گف میفهمم چی می کشی پریشانیتو میفهمم چون منم کشیدم یکی از دوستان اومد دیگ بسته تر حرف زد بهم گف تورو می بینم حس می کنم ب.ق ک کوچیک شده و جلوم نشسته می گف تو مثل منی خیلی هم...از ارزش حرف زد ارزش تو چیه اره شایدم باشه ولی ارزش واسه من پریسا چی تعریف میشه...امروز خخخ بهش انرژی منفی دادم دست خودم نبود نمی تونستم دیگ فیلم بازی کنم اره من خوبم اره همه چی خوبه ن هیچی خوب نیس از درون شکستم بلند شدن برام سخت شده سخت خخخ سخت....

یکی از دوستان گف اححح چقدر بی حالی اقای ب.ق گف اره منم هر چی میبینمش...ادامه نداد ببخش اقای ب.ق ببخش ک امروز برج زهرمار برات بودم...

میگف تو باید دست از عمیق شدنت برداری اما ایا واقن من عمیقم؟

بهم گف اگ روی خخخخ از سوالاتت سرپوش بذاری قول میدم موفق میشی این جاش جالب بود گفتش ب برق شریف نمی گم میرسی اما موفق میشی...باز هم سکوت کردم سکوتتتتتتتتتت سکوتی ک مرگبار بود کاش شهامت داشتم ک می گفتم موفقیت واسه من تو اهدافم خلاصه میشه اما دستام خالی بود خالی خالی از تهی بودن داشتم خفه میشدم...

من خدا متاسفم اهداف نازم شرمنده خدا شرمنده من زشت نبودم نشدم من بد نبودم شدم...

امروز رفتم تو سایت کانون تخمین رتب می خاستم بدونم من کجای این بازیم میخاستم خودمو شرمنده کنم می خاستم کاری کنم از خجالت دیگ پا نشم قبل اینک برم کلاس قبل ساعت 3 دو اینا بود رفتم و پنچر شدم من کجام اهدافم کجاست چ واقعیت زشتی زشت اما واقعیتی ک اگ بد بمونم ب واقعیت واقعیت تبدیل میشه ...

بعد اون رفتم کلاس و هنگ ...هنگ از ازمونم هنگ از تخمینی ک واسم اومد...

اما باز هم من شکستو قبول نکردم این خوب یا بد ها خدا؟

دلم گرفته میخام دوباره بلند شم میخام برم برسم میخام جواب خوبی های خدامو بدم میخام جواب درد فکمو بدم میخام جواب بدم خداااا...تا کی باید سکوت کنم...منم مث خخخخ دیگ از شاگرداشون براش تموم می شم بحث اقای ب.ق نیس بحث سکوتی بود ک کرده بودم بحث اینه ک هیچی نداشتم وسه دفاع...من تا دو هفته هیچ وقت از اهدافم بهش نگفتم چون دلیلم این بود تا شبیه اهدافم نشدم نگم اما ب لطف دوستان دو هفته قبل ک واسه احتمال رفته بودیم لوم دادن اصن خوشم نیومد چون این جاهشو می دونستم...از این ناراحتم حرفاش درسته ولی ن برای من و من باز هم خالی م خالی خالی...

دلم پوکیده خدا پوکیده نگام کن می دونم مقصر منم ...ولی خدا کمکم کن بی دلیل نیست ک تو اون اهدافمو بهم بخشیدی هس ؟

این روزا خخخخخ زود شوکه میشم...

باز هم مطمن نیستم میام یا نه...

نا امید نیستم ولی خسته چرا...ب رسیدن ایمان دارم ....ولی این حالم ...خدا درمانم تویی رب من





[ بازدید : 245 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 18 اسفند 1394 ] [ 20:21 ] [ pariمهندس ] [ ]

دوست داشتن مقدس است بدون قید و شرط

وقتی اومدم تایپ کردم خدافظ تا 24 تیر 95 فکر نمی کردم این طوری شوک شم...اگ بخام حال خودمو بگم هومن احمق سابق و بیشتر نمیدونم دارم با کی لج می کنم؟اصن لج کردم؟

اما امروز نمی خام در مورد خودم بگم امروز اگ خاستم بیم این جا تایپ کنم ک تا یادم نره دوست داشتن مقدس است سن و سال نم یشناسد رابطه ی خونی نمی خاهد مهم محبت است...

امروز خاستم بیام این جا بگم ک زندگی کوتاه است کوته تر از انچ ک ب ان می اندیشیدم...زندگی ب یک بشکن بند است و بس...

اومدم بگم تا یادم نره گاهی می رسد ک دیگر جبران کردن سخت است اومدم تا بگم تو هم اسیر دوست داشتن می شوی و سعی نکن خودت را بی احساس و تک بعدی نشون بدی و همه از تو توقع سنگ داشته باشن نه یک انسان

اما شوک امروز من....بعد یک ماه کلاس داشتن با اقای ب.ق البت امروز برای دیفرانسیل نرفتم 2تا دیگ از بروبچ بودن برای ی مبحث دیگ رفتیم ک هر 3تاموم مشکل داشتیم خلا3رفتیم تو گلاس یکی از بچ ها نیومده بو منتظر شدیم تا اون بیاد منم مث همیشه سو استفاده کردم و سوال دیفرانسیل برده بودم برای استاد ک حلش کنه برام ابهام هامو...خود کارو بهش دادم یهو گف دیگ نمی تونم خودکار دست بگیرم فک کردم شوخیه ولی بعد چن دقیقه فهمیدم حقیقته یک واقعیت بد و زشت حرفای دکترشو گف نمیخام تایپ کنم اذیتم می کنه اون لحظه انگار با ی پتکی زدن تو سرم اگ دوستم نبود واقن خخخ احتمال داشت ری اکشن های نشون بدم...قبلا ها وقتی خودم فقط برای دیفرانسیل می رفتم ی بار برگشت گف خیلی درد کشیدم فک کرد برای من نمی تونه این جمله انقدر مهم باشه و بازم اون لحظه از تهی سرشا ر شدم...

امروزم همین طور اون اگ اون حرفارو امروز زد حرف دکترش خب فک نمکنه ک می تونه مارو ناراحت کنه شاید در حد یک اه اون دو تارو نمیدونم ولی من ...

وقتی سوالو برام حل کرد من دیگ اون جا نبودم و الکی می گفتم بله و لی حواسم اصن جمع نبود چگونه جمع باشه ...

بعد اون دستشو گذاشت روی میز لرزش داشت انگار بهش گفتم می لرزه اره؟گف نمیدونم دخترم...می شد غمشو حس کرد...

بعد اون من هی تن تن اقای ب.ق برید فلان شهر فلان دکتر ...گف همین کارو می کنم مدارکمو جمع می کنم میرم ی جای خوب

...برگشت گف نمیدونم این دیگ قراره چ فیلمی سرم دراره...مگ باید سنگ بودو بی تفاوت شایدم سنگ هم...

و وقتی درس ددانو شروع کرد بعد هر صفحه ک از جزوه می خوندیم تاکید می کرد خودتونو اذیت نکنید ارزش نداره ...می دونستم مخاطبش منم هر چند وانمود می کرد ک من با 3تا تونم ولی وقتی نگام می کرد می شد فهمید...و از این حرفا و گفت وقتی میفهمید ک دیگ نمیشه جبران کرد...

بعد کلاس هنگ متلق سخته ببینی اسطوره زندگیت خوب زندگیت بازم قراره درد بکشه...برام مهم نیست اون فقط دبیرته و توم در حد ی دبیر دوسش داشته باش نه فراتر ولی من فراتر دوسش دارم چون خوب بوده برام یادم نمیره اولین کسی ک از چشام می خوند حال و احوالم خیلی چیزای منو کشف کرد...نمی تونم نادیده بگیرم وقتی مریض بودم ب بابام زنگ زد نمی تونم نادیده بگیرم یک ماه ک ندیدمش از دوستام سراغمو گرفته نمی تونم این همه خوبیو برای ی جمله ایی ک بهم گف فراموشش کنم...من خودمو سرزنش می کردم ک نباید انقدر دبیرتو بپرستی اما الان...

نمی دونم این چ قانونیه ک نمیشه بعضی از احساساتو دوس داشتن هارو گف پریسایی ک خخخ اهل اظهار احساسات نیس الان میخاد بگه ولی قانون هایی ک گذشتگان وضع کرده نمیزاره...چرا چون اون مرده تو دختر چرا چون اون از تو 20سال بزرگتره و شاید منظور دیگ ایی برداشت باشه واقن چ منظوری ...کسی ک مث پدرم من میمونه و اون یک لحظه کلمه دخترم از زبونش نمیفته من می تونم چ منظوری داشته باشم وقتی من امروز چنان حالم گرفت اگر پدر خودمم بود همین شکلی م شدم من پریسای ساده چ منظوری می تونم داشته باشه وقتی مث ی بت می پرستمش و دوسش دارم...

من این قانون هلی مسخره رو دوس ندارم متنفرم زندگی ک ب ی نفس بنده چرا باید انقدر قانون های وحشتناکی داشته باشه ک مال نسل های گذشته منه و من اعتقادی ندارم...چرا نمیشه من بگم اقای ب.ق مث پدرم برام عزیزی این کجاش بی قانونیه عجیبه ما ادم ها همیشه تنگنا و اظطرار رو ب ازادی ترجیح می دیم...وهیشه شعار تک تک مون اینه م ازادی میخایم ازادی فقط حجا ب تو نیس فکر تو نیس ازادی احساسات توه...

امروز منم ب درد فکم فک می کردم امروز خخخ درد میکنه هر موقه بغض می کنم یا فشاری مث امروز دردش اوج میگیره ...فک کردم منم باهاش هم دردم منم نمی تونم جبران کنم بدی ک در حق خودم کردم دارم میکنم...خدا میشه منم ی روزی بازم بستنی دایتی بخورم یا اون بستنی مخصوص اون کافی شاپه چقدر خوشمزس...میشه تخمه بشکنم پسته بخورم ته دیگو بگو خدا...بلال اخخخخ بلال تابستون تو همدان تو گنجنامه همه بلا ل خوردن من نخوردم و مادرمم ب خاطر من نخورد اونا بلا ل خوردن و من بغضمو...اخرین باری ک بلالو خوردم پارسال همون اوایل ک مشکل فکم برام پیش اومد...وقتی از مطب دکتر اومدم تو همون کوچ بلا میفروختن رفتم گرفتم خخخ اذیت شدم و اصن بهم نچسبید بب خودم گفتم این بلالو میخورم تا ب خودم اثبات کنم شوخیه همش...اما بعد خوردن ب این نتیج دیگ نخورم...

امروز فهمیدم گاهی روح ما ادم هل بهم وصله ما ادم ها بهم متصلیم مهم نیست چ نسبتی بینمون باشه مهم اینه بینموم محبت و دوس داشتن باشه...

امروز اقای ب.ق ب یکی از دوستام گف نمیگم این شبیه خودمه ...لبخندی زدم از شدت ذوق ولی من میخام...

الان این ب ذهنم رسید اگ ی روزی واقن در حد عمل نه حرف مجبور بشم بین شریف و فکمو درداش انتخاب کنم انتخاب من کدومه؟سلامتی بدون هدف یا هدف بدون بدنی و جسمی سالم...

و باز هم تا 24 تیر 95 فک نمی کردم ی خبر بتونه انقدر روم تاثیر بزاره...







[ بازدید : 196 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 29 بهمن 1394 ] [ 21:02 ] [ pariمهندس ] [ ]